باورت که بهم بریزد
فرقی نمیکند چقدر زیبا باشد چقدر دوستش داری
چقدر عاشقش هستی
فرقی نمی کند باران چقدر عاشقانه می بارد
یا چتر دلتنگی هایت
چقدر خیس می شود
باورت که بهم بریزد
دلت می خواهد دست دوست داشتنت را بگیری
و بروی جایی که در را به روی
هیچ دوست داشتنی باز نکنی
یک نفر آمــد، نبودی! خـواست او خامـم کند...
دور از چشـــمت بریزد عشوه ای رامم کـــند...
در لبش کنــدوی زنبوری پـر از شهـــد و عسل...
بــــی خبر میخواست شیریــن کام ناکامم کند... بی صدا آمد نفهمیدم ولی دیدم که خواست...
از شراب کهنه اش انگــــور در جامـــم کـــند...
هیچ هــم ســـر در نیاوردم که دارد نقشه ای...
وای نیت داشت گــــویا ننگ در نامــــــم کند...
چون کبوتر بودم و دور از تو سرگردان شـهر...
دانه پاشیدو دلش میخواست در دامــــم کند... بعد از آن بازیچه ی دستان او باشـــم ولــــی...
هـــرگز از او بـر نیامــــد کفـتر بامــــم کنـــد...
مـن وفادارم به عشقت گرچه دورم از تو باز...
هیچ کــس جــز تو نباید ساده در دامم کنــد...
گاهی وقتها معنیه هیچی
واقعا هیچی نیست
تناقض یعنی جایی که یه کلمه
معنیش برعکس خودش باشه
مثل وقتایی که یه نفر رو صدا
می زنی و بعد از جوابش
آروم میگی "هیچی"
کی می دونه
توی این "هیچی"
چقدر "دوستت دارم" جا مونده؟
مهم نیست چقدر دور
چقدر نزدیک
مهم اینه که یه نفر توی زندگیت باشه
که بتونی صداش کنی
و بهش بگی "هیچی"
دقیقا "هیچی"....