به راستی چقدرسخت است
خندان نگه داشتن لب ها در زمان گریستن قلب ها
و تظاهر به خوشحالی در اوج غمگینی
و چه دشوار و طاقت فرساست گذراندن روزهایی تنهایی وبی یاوری
درحالی که تظاهر می کنی هیچ چیز برایت اهمیت ندارد
اما چه شیرین است درخاموشی وتنهایی به حال خود گریستن
دلم گرفته
به اندازه ی تمامی دلتنگی های دنیا دلتنگم
دلم گرفته
به اندازه ی تمام تنهایی های عالم تنهایم
قرارمان همان ساعت همیشگی
خب؟؟
کافه شمعدانی
اون میزه کنار پنجره
تو اون شلوار مشکیتو بپوش منم قول میدم روسری آبیم رو سرم کنم ...(همونی ک برام از شهر ساحلی خریدی )
گفته باشم غمگین نیا ...
میخام نقشه بکشم
نقشه ی رویاهامونو
پس غمگین نیا
تو غمگین باشی من توان رویا پردازی ندارم و تو توان رویا سازی
خب؟؟؟
دله دلتنگ نمیخام ...
دل غمگین هم ن
بخند ...
زندگی با تمام تلخی هایش باز هم ...
گفته باشمم...تو دلتنگ باشیو غمگین دیگه شادانه ...دامن پوشان ...رقصان ،لبهامو رنگ آمیزی نمیکنم ...
کمی بخندو شاد باش تا من هم کمی خودم را بسازم
کمی شاد باش لطفن ...درست وقتی ک تو رانندگی میکنی و من شادانه با دستانم در باد میرقصم ...
خب؟؟؟
قول ؟؟؟
لااقل وقتی غمگین میشی ب روزهایی فکر کن ک با هم در گوشه ی باغچه ی حیاط گل میکاشتیم و من نگران تن ظریف گل ها و تو نگران ظریف دامنم