هیچ گاه كسي را دوست نداشته باش، چون دوست داشتن اسارت است و اسارت انسان را به جنون مي كشاند
هر گاه کسی را دوست داشتي رهايش كن. اگر به سویت باز نگشت بدان كه از اول هم مال تو نبوده است
گاهی گمان نمیکنی ولی میشود ،
گاهی نمی شود که نمی شود! گاهی هزار دوره دعا بی اجابتست!
گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود!
گاهی گدای گدایی و بخت یار نیست!
گاهی تمام شهر گدای تو می شود
مادرم میگفت: به دیوار تکیه کن، ولى به مردها ، نه ...! که دیوار اگر پشتت را خالى کرد، سنگ است و گچ، نهایت سرت میشکند..! ولى اگر مردى رهایت کرد، دلت میشکند، روح و تمام زندگیت میشکند، و زنى که بشکند، سنگ میشود، سرد و سخت، که نه میخندد، و نه میگرید..! و این یعنى فاجعه...! فاجعه زنیست که از دلداده گى ترسیده..!
گاهی رفتن بهانه می شود برای دلت
که سرکوب کنی هر آنچه هست
هر آنچه را که دوست میداری
که سرکوب کنی دوست داشتن را
عشق را
و تو چه میدانی
پشت هر بغض فرو خفته من
درد دوری و دلتنگی فریاد میکند...
و تو را می خواند..
و تو را می خواند.
تو را!
"زهرا "
شکوفه می دهد درخت تنهایی های من شاخه های خشکیده اش یادگار زخم هایی کهنه است که از کوران نامردی ها برجای مانده با بوسه هایت آبیاری کن این سرو شکیبا را بگذار میوه های این درخت طعم محبت بدهند
من باختم به خود... باختم به آدم های فرشته نما... باختم به شاهزاده های شهر قلبهای سنگی... و حال ... در گوشه اتاقم ... تنها... حماقت هایم را میشمارم !!! و آرام این جمله زاده میشود: سنگ باش تا سنگ سار نشوی...!
هنوز هم هر کجا که ظلمت از وحشت ِواژه زاده میشود کافیست رخسار ِآرام تو را به یاد آورم راه روشن خواهد شد آرامش به خانه باز خواهد گشت و کلمات به یاریام میآیند...