معماری با مصالحی از جنس دل

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در جستجوی تو چشمانم از نفس افتاد ، در کجای جغرافیای دلت ایستاده ام که خانه ام ابری است؟

همیشه دلتنگ توام
...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چقَـבر پــَـر می ڪِشَـב دلـَـــمـ

بـﮧ هــَـــوآی تـُـو


اِنگـــآر تَمـآمـِ پـَرَنـבه ـهآی جَهـآטּ בر قـَلبــَمـ

آشیـــآنـِـﮧ ڪَرבه اَنـב
 

MEHRNOOSH.D

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اگه نگات نمیکنم یعنی گرفتار توام...رفتن همه ولی هنوز من ک گرفتار توام...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

نه انگار نميخواهد بگذرد روزهاي انتظار

بايد هميشه همين باشم ، يک عاشق بي قرار

انتظار و بي قراري نيز با تو شيرين است

کار هر روز و هر شب من همين است

 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روحم میخواهد برود یک گوشه بنشیند پشتش را کنـــد به دنیا


پاهایش را بـغل کنــد وبلنــد بلنــد بگویـــد :


من دیگـــر بازی نمیکنم چقدر جر میزنی...


.​


.

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ايمان مي آورم به دوستي و صداقت قاصدک

سال هاست که ،

صدايم را شنيد ...

نگاهم را خواند ...

محبتم را فهميد ...

غصه هايم را گريست ...

خوشي هايم را خنديد ...

و همه شان را رساند به دوردست هاي خاکستري !

اين روزها ، بيشتر از هميشه ،

قاصدک را مي خوانم !

و "تو" امروز هر چه قاصدک ديدي ،

جز پيام دلتنگي هاي من چيزي از او نخواهي شنيد !
 

(رها)

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
بیا باز فریب بخوریم
تو فریب حرف های مرا، من فریب نگاه های تو را
مگر زندگی چه میخواهد به ما بدهد
که تو از من چشم بر نداری و من نگویم که دوستت دارم ؟

من نگفتم
همیشه فکر میکردم هیچ وقت برای گفتن "دوستت دارم" دیر نمیشود
با خودم فکر میکردم شاید در لحظه ای که آسمان بین آبی و نارنجی مردد است
زیر باران، بدون چتر ، شاید فردا ...
خدا را چه دیدی ..

شاید فردا در یک ثانیه بی برگشت که انتظارش را نداریم
جرأت پیدا کنم و بگویم که دوستت دارم
اما هزاران فردا آمد و رفت
تو دیگر نگاهم نکردی
خسته شده بودی از انتظار
و من هنوز به دنبال فردایی بودم
به دنبال فردایی که آن جمله کوتاه و دوست داشتنی را بر زبان بیاورم

چشم بر هم زدم
دیگر تو را ندیدم
رفته بودی ...
در اضطراب فردایی که منتظرش مانده بودم
من گم شده بودم در حسرتی که در دلم به یادگار ماند
از بس که منتظر ماندم تا فردایی بیاید که مرا از غرورم جدا کند ...
فردایی که بالاخره از راه رسید اما دیر
آنقدر دیر که تو رفته بودی و در کوچه باد می آمد
بادی که ابتدای ویرانی بود ...
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
هیچکس


همه چیز را


برای همیشه به باخت نمی دهد.


این بازی آنقدر ادامه خواهد داشت


که یا سپیده سر بزند


و یا ما


لباسی سفید به تن کنیم.



صبور باش



فردا



حکایت این بازی هم



تمام خواهد شد...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهـــــــی بـایـــد بی رحــــم بـود ...

نه با دوســــت ، نه با دشمـــــن که با خــــــــودت !!

و چه بــزرگ میكُـنـدت آن سیلــــــــی كه

خـودت می خــوابـــــــــانـی بر صــورتــت ... !!!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زخم های زیادی
بر تن ِ این شهر مانده ..
زخمی از من
که هنوز
راه می روم
و از آدم هایی که دوست دارند
از خستگی
گوشه ای خشک شوند و از تن این شهر بی افتند ..
ما چند نفر احمق بودیم
که زیر این سایه ی سیاه
عکس یادگاری می گرفتیم !
این تاریکی از ترس ِ ما زیادی می دانست !
 

maedehasadollahi

عضو جدید
دل را بد نام نکنیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم

آنچه بعضی ها در سینه دارن کاروانسراست

نه دل
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
در عجــــبم

از سیب خوردنمان

که
...
از آن فقط "چوبش" باقی می ماند...

مگـــــــــر این همه چوب که خوردیم

از یک سیــــــــب ... شروع نشد؟!
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
◄بـاید ،


مـردانگـــے ببــارد


از ســر ُ روے ِ کــارهایــَـت ،


سینــه ســپـر کنـــے


وقت ِ بی حوصلگـــے ـهـایـَم


و مـن


زنانگـــے اَم را مــُشت کــنم


بکـوبـَــم بر هیبــَت ِ مردانگــــے اَت .


خستــه که شدم از بـه جایــے نرسیدنــَم


آغـوش بــاز کنـــے بــرایــَم


✗◄و من


جشن بگــیرم


عاشقـانه هاے ِ جنجــالی ِ


دو نفــره ـمان را
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
کنج گلویم قبرستانیست


پرازاحساس هایی


که زنده به گورشده اند به نام....


بغض...
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
בخـتــَــر ڪـ‌ﮧ بــآشے

میـבونـــے اَوّلــــیـטּ عِشــق زنـבگیـتــ پـــِבرتـــ‌ﮧ

בخـتــَــر ڪـ‌ﮧ بــآشے میـבونـــے مُحکــَم تــَریـטּ پَنــآهگــاه בنیــآ

آغــوشِـ گــَرمـِ پـــِבرتـــ‌ﮧ

בخـتــَــر ڪـ‌ﮧ بــآشے میـבونــے مــَرבانـــ‌ﮧ تـَریـטּ בستـــــے

ڪـ‌ﮧ مـیتونے تـ ـو בستـِـت بگیـــریو

בیگـ‌ﮧ اَز هـــیچے نَتــَرسے

בســــتاے گَرم وَ مِهـــــرَبون پـــِבرتـــ‌ﮧ

هَر ڪُـجاے בنیـا هَمـ بـــآشے

چــ‌ﮧ بـاشـ‌ﮧ چـــ‌ﮧ نَبــاشـﮧ

قَویتــریـטּ فِرشتــــ‌ﮧ ے نِگهبـــاטּ پـــِבرتـــ‌ﮧ...

 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
مـن زن هـسـتـم و تـو مـرد !
امـا ...


نـگـران نـبـاش بـه کـسـی نـخـواهـم گـفـت کـه


در پـس مـشـکلـات و درد هـایـی کـه


تـو بـرایـم سـاخـتـی و تـحـمـل کـردم ...


در پـس نـامـردی و نـامـهـربـانـی هـایـی کـه دیـدم و دم نـزدم ...


در پـس بـی مـعـرفـتـی هـایـی کہ دیـدم و


مـعـرفـت هـایـی کـه بـه خـرج دادم ،


مـن مـرد تـر بـودم !
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر مردی به نجوای درون ات گوش داد،
به سلول های مرده ی تن ات روح داد،
با تو شعر شد، به تو لبخندی داد،
تردید نکن،
با او برو
برای همیشه...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آنچه نادیدنی بود از مردم این روزگاردیدم...فهمیدم که آرامش نابینا از چیست..
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بگذآر سُ _ ک _ و _ تـ قآنون زندگی مَن بآشد…

وَقتی وآژِه هآ دَرد رآ نِمی فَهمند….
 
بالا