دلم در حسرت یک بی ریای مهربان ماندست
کسی ما را ، نمی پرسد کسی ما را ، نمی جوید کسی تنهایی ما را نمی گرید
بی ریای دلم در حسرت یک دست، دلم در حسرت یک دوست، دلم در حسرت یک
مهربان ماندست
کدامین یار ما را می برد تا انتهای باغ بارانی
کدامین آشنا آیا به جشن چلچراغ عشق مهمان می کند ما را
و اما با توام، ای آنکه بی من مثل من تنهای تنهایی
تو که حتی شبی را هم به خواب من نمی آیی
من امشب از تمام خاطراتم با تو خواهم گفت
من امشب با تمام کودکیهایم برایت اشک خواهم ریخت
من امشب دفتر تقویم عمرم را به دست عاصی دریای ناآرام خواهم داد
همان دریا که بغض شکوه هایم در گلوی موج خیزش زخم برمی داشت
همان دریا که می گفتی تو را در من تجلی می کند ای دوست
! آنکه بی من مثل من تنهای تنهایی بگو ای
کدامین یار ما را می برد تا انتهای باغ بارانی