نانوشته هایم بسیارند
مثل بی قراری هایـم…
من سکــوتم را فریـاد می کِشــم
آخر این آشوب درونم مــرا می کُشد…
مثل بی قراری هایـم…
من سکــوتم را فریـاد می کِشــم
آخر این آشوب درونم مــرا می کُشد…
بـایـد حـواسـم را بـیـشتـر جـمـع کـنـمبه چـشـمـهـایـت بگــو
نـگـاهـم نـکـنـنـد
بـگـو وقـتـی خـیـره ات مـی شـوم
سرشـان بـه کـار خـودشـان بـاشـد … !
نـه کـه فـکـر کـنـی خـجـالـت مـی کـشـم هـا
نـه !
حـواسـم نـیـسـت
عـاشـقـت مـی شـوم . .