shaqaieq
عضو جدید
ساقی بده پیمانه ای ز آن می که بی خویشم کند
بر حسن شور انگیز تو عاشق تر از پیشم کند
دوست آنست که عیب مرا ،
همچو آیینه روبه رو گوید
نه که چون شانه با هزار زبان
پشت سر رفت مو به مو گوید ....
ساقی بده پیمانه ای ز آن می که بی خویشم کند
بر حسن شور انگیز تو عاشق تر از پیشم کند
دلبرانی که به خوبی بنشانند امروز
جای آنست که بر دیده نشانند او را
درد زده است جان من میوهٔ جان من کجااگر نه باده ی غم دل ز یاد ما ببرد
نهیب حادثه ، بنیاد ما زجا ببرد ...
دوش در حلقه ي ما قصه ي گيسوي تو بود/ تا دل شب سخن از سلسله ي موي تو بودساقی بده پیمانه ای ز آن می که بی خویشم کند بر حسن شور انگیز تو عاشق تر از پیشم کند
درد زده است جان من میوهٔ جان من کجا
درد مرا نشانه کرد درد نشان من کجا
دوش ز چشم مردمان اشک به وام خواستم
این همه اشک عاریه است اشک روان من کجا
دل همه دم به یاد توست , دیده در انتظار توستآتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
این چراغی است کزین خانه به آن خانه برند
دل همه دم به یاد توست , دیده در انتظار توست
بر در و دیوار دلم , نقش تو و نگار توست
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو
تا تو مراد من دهی من به خدا رسیده ام
اگر نه باده ی غم دل ز یاد ما ببرد
نهیب حادثه ، بنیاد ما زجا ببرد ...
دوش در حلقه ي ما قصه ي گيسوي تو بود/ تا دل شب سخن از سلسله ي موي تو بود
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
این چراغی است کزین خانه به آن خانه برند
درد زده است جان من میوهٔ جان من کجا
درد مرا نشانه کرد درد نشان من کجا
دوش ز چشم مردمان اشک به وام خواستم
این همه اشک عاریه است اشک روان من کجا
من که نهادم ز سخن گنج پاک
گنج زر اندر نظرم چیست؟ خاک!
درد زده است جان من میوهٔ جان من کجاکسی که روی تو دیدست حال من داند
که هر که دل به تو پرداخت صبر نتواند
درد زده است جان من میوهٔ جان من کجا
درد مرا نشانه کرد درد نشان من کجا
دوش ز چشم مردمان اشک به وام خواستم
این همه اشک عاریه است اشک روان من کجا
کسی که روی تو دیدست حال من داند
که هر که دل به تو پرداخت صبر نتواند
درد زده است جان من میوهٔ جان من کجا
درد مرا نشانه کرد درد نشان من کجا
دوش ز چشم مردمان اشک به وام خواستم
این همه اشک عاریه است اشک روان من کجا
ای دوست به پرسیدن حافظ قدمی نه
زان پیش که گویند که از دار فنا رفت
در حلقهٔ فقیران قیصر چه کار دارد؟
در دست بحر نوشان ساغر چه کار دارد؟
امروز مرا در دل جز یار نمیگنجد
تنگ است، از آن در وی اغیار نمیگنجد
تا بر قرار حسنی دل بیقرار باشد
تا روی تو نبینم جان سوکوار باشد
تا پیش تو نمیرد جانم نگیرد آرام
تا بوی تو نیابد دل بیقرار باشد
داد لبی که مستی جاوید می دهد
مینای می کجا و لب نوش او کجا ؟
داد لبی که مستی جاوید می دهد
مینای می کجا و لب نوش او کجا ؟
درآ کز یک نظر جان تازه کردیاهل نظردوعالم در یک نظر ببازند
عشق است و داو اول برنقد جان توان زد
درآ کز یک نظر جان تازه کردی
بسا عشق کهن کان تازه کردی
چو می در جان نشین تا غم نشانی
که چون می مجلس جان تازه کردی
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر زبان که می شنویم نا مکرر است
تا لب من خاک*بوس کوی توست
هردم از لب بوی جان می*آیدم
من و انکار شراب این چه حکایت باشد
غالبا آنقدر عقل و درایت باشد

درخت مکر زن صدریشه دارد ... فلک از دست زن اندیشه دارد![]()
تا مدرسه و مناره ويران نشوددر این شب سیاهم گمگشته را مقصود
از گوشه ای برون آ ی ای کوکب هدایت
تا مدرسه و مناره ويران نشود
اين كار قلندرى به سامان نشود
تا ايمان كفر و كفر ايمان نشود
يك بنـده حقيقتا مسلمان نشود
درآ کز یک نظر جان تازه کردیدر ره عشق نشد کس به یقین محرم راز
هر کسی بر حسب فکر گمانی دارد
درآ کز یک نظر جان تازه کردی
بسا عشق کهن کان تازه کردی
چو می در جان نشین تا غم نشانی
که چون می مجلس جان تازه کردی
شمع فلک را نشاند شعشعهٔ آفتابیارب آن نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از دست حسود چمنش
شمع فلک را نشاند شعشعهٔ آفتاب
شعله در انجم فگند مشعل آن انجمن
تا نیست نگری ره هستت ندهندنقش بند جان که جانها جانب او مایلست
عاقلان را بر زبان و عاشقان را در دلست
نقش بند جان که جانها جانب او مایلست
عاقلان را بر زبان و عاشقان را در دلست
| Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
|---|---|---|---|---|
|
|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
|
|
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |