اگرچرخ گردون کشد زین تو ... سرانجام خشت است بالین تو
وداع جان و تنم استماع رفتن تست
مرو که گر بروی خون من به گردن تست
زمانه دامنت از دست ما برون مکناد
خدای را نروی دست ما و دامن تست
اگرچرخ گردون کشد زین تو ... سرانجام خشت است بالین تو
وداع جان و تنم استماع رفتن تست
مرو که گر بروی خون من به گردن تست
زمانه دامنت از دست ما برون مکناد
خدای را نروی دست ما و دامن تست
تیری از آن غمزه ی خونین جست
بر جگرم آمد و تا پر نشست ...
تو پاک پاکی از صورت ولیک از پرتو نورت
نمایی صورتی هر دم چه باحسن و چه بابالا
اگر از کمند عشقت بروم کجا گریزم // که خلاص بی تو بندست و حیات بی تو زندانای گل که موج خنده ات از سر گذشته است
آماده باش گریه ی تلخ گلاب را ...
اگر از کمند عشقت بروم کجا گریزم // که خلاص بی تو بندست و حیات بی تو زندان
ندیدم در جهان کامی دریغا
بماندم بیسرانجامی دریغا
آرزو داری که دیگر برنگردم پیش تو
راه من با این که طولانیست ... حرفش را نزن !
نوح ار چه مردم وار بد طوفان مردم خوار بد
گر هست آتش ذرهای آن ذره دارد شعلهها
آرام آتشی به تنم شعله می کشد
من در خیال خویش چو ققنوس می شوم
پر میکشم میان دلی آتشین و داغ
در باغ سرد زندگی خویش می دوم ...
مرا گویی چه عشقست این که نی بالا نه پستست این
چه صیدی بی ز شستست این درون موج این دریا
الهی به مستان میخانه ات
به عقل آفرینان دیوانه ات
به مستان افتاده در پای خم
به رندان پیمانه پیمای خم
که خاکم گل از آب انگور کن
هوسهای من آتش طور کن
نان پاره ز من بستان جان پاره نخواهد شد
آواره عشق ما آواره نخواهد شد
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتیم یافت می نشود ، گشته ایم مت
گفت آنچه یافت می نشود ، آنم آرزوست ...
تو دشمن خود نیستی بر وی منه تو پنجه را
آن کو ز شیران شیر خورد او شیر باشد نیست مرد
در این درگه که گَه گَه کِه کُه و کُه کِه شود ناگه
به امروزت مشو خرسند ، کز فردا نه ای آگه ...
هزاران مشعله برشد همه مسجد منور شد
بهشت و حوض کوثر شد پر از رضوان پر از حورا
آتش به جانم افکند شوق لقای دلدار
از دست رفت صبرم ... ای ناقه پای بردار !
روز بازار جوانی پنج روزی بیش نیست
نقد را باش ای پسر کفت بود تأخیر را
آینهام آینهام مرد مقالات نهام
دیده شود حال من ار چشم شود گوش شما...
آه از آن جور و تطاول که در این دامگه است
آه از آن سوز و نیازی که در آن محفل بود
در سینه بشکنم نفس خویش را به غم
گر بیغمت ز سینه بر آید نفس مرا
ای عشق پیش هر کسی نام و لقب داری بسی
من دوش نام دیگرت کردم که درد بیدوا
از غم عشقت جگر خون است باز
خود بپرس از دل که او چون است باز؟
ز شمس الدین تبریزی منم قاصد به خون ریزی
که عشقی هست در دستم که ماند ذوالفقاری را
ای کاش که بود ما نبودی
یا بنمودی هر آنچه بودی
نگشود ز کعبه در کسی را
از ما در دیر را سجودی
ز افسانهٔ واعظان فسردیم
ای مطرب عاشقان سرودی
کی مرد غم تو بودم ای عشق
صد بار فزونم ار نمودی
جز دوست اگر ز دوست خواهی
در مذهب عاشقان جهودی
مجنون توام چنانکه بودم
با ما نهای آنچنانکه بودی
ای دل چه به های های گریی
هوئی مگر از رضی شنودی
یارب آن نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از دست حسود چمنش
شب همه شب انتظار صبح رویی میرود
کان صباحت نیست این صبح جهان افروز را
اهل نظر دو عالم در یک نظر ببازند
عشق است و داو اول برنقد جان توان زد
دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
| Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
|---|---|---|---|---|
|
|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
|
|
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |