رضواان
عضو جدید
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیمیاد ایام جوانی جگرم خون می کرد ......... خوب شد پیر شدم کم کم و نسیان آمد
لطف انچه تو اندیشی حکم انچه تو فرمایی
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیمیاد ایام جوانی جگرم خون می کرد ......... خوب شد پیر شدم کم کم و نسیان آمد
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف انچه تو اندیشی حکم انچه تو فرمایی
دلا تا کی در این زندان فریب این و ان بینی
یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی
ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود
تسبیح شیخ و خرقه رند شرابخوار
روزها فکر من این است و همه شب سخنم ............ که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
همه در چشمه مهتاب غم از دل شويندمانا دمید بوی گلستان صبح گاه
کاواز داد مرغ خوشالحان صبحگاه
خوش نغمهای است نغمهٔ مرغان صبح دم
خوش نعرهای است نعرهٔ مستان صبحگاه
وقتی خوش است و مرغ دل ار نغمهای زند
زیبد، که باز شد در بستان صبحگاه
از صد نسیم گلشن فردوس خوشتر است
بادی که میوزد ز گلستان صبحگاه
در خلد هرچه نسیه تو را وعده دادهاند
نقد است این دم آنهمه بر خوان صبحگاه
.
همه در چشمه مهتاب غم از دل شويند
امشب اي مه تو هم از طالع من غمگيني
یک لحظه دیدن رخ جانانم آرزوست
یکدم وصال آن مه خوبانم آرزوست
در خلوتی چنان، که نگنجد کسی در آن
یکبار خلوت خوش جانانم آرزوست
تو را ساقی جان گوید برای ننگ و نامی را
فرومگذار در مجلس چنین اشگرف جامی را
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست
ای باد صبا، به کوی آن یار
گر بر گذری ز بنده یاد آر
ور هیچ مجال گفت یابی
پیغام من شکسته بگزار
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست
واندر طلب طعمه پرو بال بیاراست
تورا من چشم در راهم شباهنگام
که می گیرند در شاخ "تلاجن" سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم٬
تو را من چشم در راهم
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپرده اند به مستی و شرب مدام ما
ای که از کوچه معشوقه ما میگذری
با خبر باش که سر میشکند دیوارش
دانی که را سزد صفت پاکی؟شرف مرد به جود است و کرامت نه سجود
هر که این هر دو ندارد عدمش به زوجود
دانی که را سزد صفت پاکی؟
آن کو وجود پاک نیالاید
دانی ز چه رو سر نهان با تو نگویم ............. طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
يوسف گمگشته باز آيد به كنعان غم مخور
كليه احزان شود روزی گلستان غم مخور
رحم کن بر من مسکین وبه فریادم رس........................تا به خاک در حافظ نرسد فریادم
من را به غیر عشق به نامی صدا نکن
غم را دوباره وارد این ماجرا نکن
نخلی که قد افراشت، به پستی نگراید
شاخی که خم آورد، دگر راست نیاید
دل چو ببندم در رخش سر چون کشم؟ کان بیوفا
دام دل من ساختست آن زلف همچون دال را
اگر روزم پریشان شد فدای تاری از زلفش .............. که هر شب با خیالش خوابهای دیگری دارم
می بخور منبربسوزان آتش اندرخرقه زن
ساکن میخانه باش ومردم آزاری مکن
ننموده استخوان ز تن ناتوان مرا
پیدا شده فتیلهٔ زخم نهان مرا
تا زد به نام من غم او قرعهٔ جنون
شد پاره پاره قرعه صفت استخوان مرا
ایکه دستت میرسد کاری بکن ... پیش ازآن کزتو نیاید هیچ کار
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم !
منع مهر غیر نتوان کرد یار خویش را
هر که باشد، دوست دارد دوستار خویش را
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |