مکن درین چمنم سرزنش بخود روییتو ای تنها تر از تنها به دنبال تو می گردم ...................... توای پیدا و ناپیدا به دنبال تو می گردم
چنانکه پرورشم میدهند میرویم
مکن درین چمنم سرزنش بخود روییتو ای تنها تر از تنها به دنبال تو می گردم ...................... توای پیدا و ناپیدا به دنبال تو می گردم
مکن درین چمنم سرزنش بخود رویی
چنانکه پرورشم میدهند میرویم
مگر نسیم سحر بوی زلف یار منستمن نه آنم که دوصد مصرع رنگین گویم............. من چو فرهاد یکی گویم و شیرین گویم
مگر نسیم سحر بوی زلف یار منست
که راحت دل رنجور بیقرار منست
زنهار از آن عبارت شیرین دل فریبتا سر نکنم در سرت ای مایه ی ناز .................کوته نکنم ز دامنت دست نیاز
هر چند که راهم به تو دور است و دراز.............در راه بمیرم و نگردم ز تو باز
زنهار از آن عبارت شیرین دل فریب
گویی که پسته تو سخن در شکر گرفت
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانمتو هر چه بپوشی به تو زیبا گردد..............گر خام بود اطلس و دیبا گردد
مندیش که هر که یک نظر روی تو دید.........دیگر همه عمر از تو شکیبا گردد
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
وین راز درونسوز نهفتن نتوانم
شفیعی کدکنی
مرگ در قاموس ما از بی وفایی بهتر است....................در قفس با دوست مردن از رهایی بهتر است (فاضل نظری)
یوسف بدین رها شدن از چاه دل مبندترا که هر چه مراد است در جهان داری
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری
یوسف بدین رها شدن از چاه دل مبند
این بار می برند که زندانیت کنند...
تا تو نگاه میکنی کار من اه کردن است..............ای به فدای چشم تواین چه نگاه کردن استدر سر من فکر تو و درد عشق .......................... باغچه و باد و من و گرد عشق...
مسجد و منبر همه بر پند عشق .......................... حسرت آزادیم از بند عشق...
اول و آخر هوسی هست و نیست...!
( فاضل نظری)
تا تو نگاه میکنی کار من اه کردن است..............ای به فدای چشم تواین چه نگاه کردن است
تو کز محنت دیگران بی غمیتا آفتاب روی تو مشکین نقاب بست ................ جان را شب اندر آمد و دل در عذاب بست
تا شدم حلقه بگوش در میخانه عشقدر سر من فکر تو و درد عشق .......................... باغچه و باد و من و گرد عشق...
مسجد و منبر همه بر پند عشق .......................... حسرت آزادیم از بند عشق...
اول و آخر هوسی هست و نیست...!
( فاضل نظری)
تا شدم حلقه بگوش در میخانه عشق
هردم آید غمی از نو به مبارکبادم
من خود این سنگ به جان می طلبیدم همه عمر ........... کاین قفس بشکند و مرغ به پرواز آید.
در این بازار اگر سودیست با درویش خرسندست
خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی
یکی را چو بینی کشته دوست ........... به دیگر دوستانش ده بشارت
دانی که زا سزد صفت پاکی آن کو وجود پاک نیالایدتو را که هر چه مرادست می رود از پیش
ز بی مرادی امثـــال ما چه غم دارد
دانی که زا سزد صفت پاکی آن کو وجود پاک نیالاید
تا دیگران گرسنه و مسکین اند بر مال و جاه خویش نیفزاید
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی/ چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
درخت غم به جونم کرده ریشه
به درگاه خدا نالم همیشه
عزیزون قدر یکدیگر بدونید
اجل سنگ است و آدم مثل شیشه
درخت غم به جونم کرده ریشه
به درگاه خدا نالم همیشه
عزیزون قدر یکدیگر بدونید
اجل سنگ است و آدم مثل شیشه
یاری اندر کس نمیبینم یاران را چه شدهمه هست آرزویم که ببینم از تو رویی/ چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
دوش دیدم که یکی حل معما میکرد گره از کار همه خسته دلان وا میکردیاری اندر کس نمیبینم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
دل برقرار نیست که گویم نصیحتیدوش دیدم که یکی حل معما میکرد گره از کار همه خسته دلان وا میکرد
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب/ مستحق بودم و اینها به زکاتم دادنددل برقرار نیست که گویم نصیحتی
از راه عقل و معرفتش رهنمون شوم
من از ان حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم................که عشق از پرده عصمت برون ارد زلیخارادل برقرار نیست که گویم نصیحتی
از راه عقل و معرفتش رهنمون شوم
دلم از تو چون برنجد که به وهم در نگنجدمن اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب/ مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانهمن از ان حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم................که عشق از پرده عصمت برون ارد زلیخارا
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |