در این سرای بی کسی کسی به درنمیزند.................به دشت پر ملال ما پرنده پرنمیزندمن اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب/ مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
در این سرای بی کسی کسی به درنمیزند.................به دشت پر ملال ما پرنده پرنمیزندمن اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب/ مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
یوسف بدین رها شدن از چاه دل مبند/ این بار میبرند که زندانیت کننددلم از تو چون برنجد که به وهم در نگنجد
که جواب تلخ گویی تو بدین شکر دهانی
مدعی خواست که اید به تماشاگه راز.............دست غیب امدو بر سینه نامحرم زدالا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه
که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
دلبندم آن پیمان گسل منظور چشم آرام دلیوسف بدین رها شدن از چاه دل مبند/ این بار میبرند که زندانیت کنند
دیریست که دلدار پیامی نفرستادمدعی خواست که اید به تماشاگه راز.............دست غیب امدو بر سینه نامحرم زد
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها / که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلهادلبندم آن پیمان گسل منظور چشم آرام دل
نی نی دلارامش مخوان کز دل ببرد آرام را
آنرا که غمی چون غم ما نیست چه داندالا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها / که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی / باشد که از خزانه غیبم دوا کنندآنرا که غمی چون غم ما نیست چه داند
کز شوق تو ام دیده چه شب میگذراند
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دستدردم نهفته به ز طبیبان مدعی / باشد که از خزانه غیبم دوا کنند
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست / لیک کس را دید جان دستور نیستدر دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران از نرگس مستش مست
تو گر خواهی که جاویدان جهان یکسر بیاراییتن ز جان و جان ز تن مستور نیست / لیک کس را دید جان دستور نیست
تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن است / ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن استتو گر خواهی که جاویدان جهان یکسر بیارایی
صبا را گو که بردارد زمانی برقع از رویت
وگر رسم فنا خواهی که از عالم براندازی
برافشان تا فرو ریزد هزاران جان ز هر مویت
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم استتا تو نگاه میکنی کار من آه کردن است / ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد / وجود نازکت آزرده گزند مبادتا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کنج خرابات مقام است
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانمتنت به ناز طبیبان نیازمند مباد / وجود نازکت آزرده گزند مباد
من که باشم در آن حرم که صبا / پرده دار حریم حرمت اوستدارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
وین راز درونسوز نهفتن نتوانم
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اولمن که باشم در آن حرم که صبا / پرده دار حریم حرمت اوست
لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ / عشق بازان چنین مستحق هجرانندتحصیل عشق و رندی آسان نمود اول
آخر بسوخت جانم در کسب این فضائل
دنیا و دین و صبر و عقل از من برفت اندر غمشلاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ / عشق بازان چنین مستحق هجرانند
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند / آیا بود که گوشه چشمی به ما کننددنیا و دین و صبر و عقل از من برفت اندر غمش
جایی که سلطان خیمه زد غوغا نماند عام را
دردا و دریغا که درین بازی خونینآنان که خاک را به نظر کیمیا کنند / آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود وین راز سر به مهر به عالم سمر شوددردا و دریغا که درین بازی خونین
بازیچه ایام دل آدمیان است
در مسجد و میخانه خیالت اگر آیدترسم که اشک در غم ما پرده در شود وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
مردی نبود فتاده را پای زدن // گر دست فتاده ای بگیری مردیدر مسجد و میخانه خیالت اگر آید
محراب و کمانچه ز دو ابروی تو سازم
یا رب اندر کنف سایه آن سرو بلندمردی نبود فتاده را پای زدن // گر دست فتاده ای بگیری مردی
دلا باید که هردم یا علی گفت // نه هر دم بل دمادم یاعلی گفتیا رب اندر کنف سایه آن سرو بلند
گر من سوخته یکدم بنشینم چه شود
تلقین و درس اهل نظر یک اشارتستدلا باید که هردم یا علی گفت // نه هر دم بل دمادم یاعلی گفت
تلقین و درس اهل نظر یک اشارتست
گفتم کنایتی و مکرر نمیکنم
یا علی...
خوب بود
ممنون ؛ شب خوبی داشته باشید
می روی و گریه می آید مرا // ساعتی بنشین که باران بگذرد
ممنون،همچنین شما
دوران خوش آن بود که با دوست بسر شد
باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |