گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بودمن رستم و سهراب تو این جنگ چه جنگی است ............ گر زخم زنم حسرت و گر زخم خورم ننگ
رخت بر بست و به گردش نرسیدیم و برفت
گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بودمن رستم و سهراب تو این جنگ چه جنگی است ............ گر زخم زنم حسرت و گر زخم خورم ننگ
سلام من دوباره اومدم!!گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود
رخت بر بست و به گردش نرسیدیم و برفت
سلام من دوباره اومدم!!
خوووووووووووووب
سلام من دوباره اومدم!!
خوووووووووووووب
سلام
به رغم مُدَّعیانی که منع عشق کنند
جمال چهرهی تو، حجت مُوجَّه ماست
نقش پیری را ز آب و رنگ ها نتوان زدود
در زمستان برف رسوا بر سر هر بام بود
من ديوانه چو زلف تو رها ميكردمدارم از لطف ازل جنت فردوس طمع
گرچه دربانی میخانه فراوان کردم
من ديوانه چو زلف تو رها ميكردم
هيچ لايقترم از حلقه ي زنجير نبود
درین سرای بی کسی کسی به در نمیزندمن ديوانه چو زلف تو رها ميكردم
هيچ لايقترم از حلقه ي زنجير نبود
درین سرای بی کسی کسی به در نمیزند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمیزند
ه.الف.سایه
در میکده رهبانم و در صومعه عابدگه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد
تا کی ای دلبر دل من بار تنهایی کشددر تاب تو به چند توان سوخت همچو عود.............. می ده که عمر در سر سودای خام رفت
تا کی ای دلبر دل من بار تنهایی کشد
ترسم از تنهایی احوالم به رسوایی کشد
سعدی
دل گفت وصالش ب دعا باز توان یافت............ عمریست که عمرم همه در کار دعارفت
دل گفت وصالش ب دعا باز توان یافت............ عمریست که عمرم همه در کار دعارفت
در شبي پر ستاره و آرام دختري در عذاب مي ميرددختري در عذاب تنهايي غرق در التهاب مي ميردمرضيه اكبرپور
تو رهرو دیرینه سرمنزل عشقی
بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است
ه.الف.سایه
دل دردمند سعدی ز محبت تو خون شددر شبي پر ستاره و آرام دختري در عذاب مي ميرددختري در عذاب تنهايي غرق در التهاب مي ميردمرضيه اكبرپور
دل دردمند سعدی ز محبت تو خون شد
نه به وصل میرسانی نه به قتل میرهانی
دل دردمند سعدی ز محبت تو خون شد
نه به وصل میرسانی نه به قتل میرهانی
تازیان را غم احوال گرانباران نیستیار اگر با ما گهی صلح و گهی پیکار داشت
ما حریف عشق او بودیم و با ما کار داشت
تازیان را غم احوال گرانباران نیست
پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم
کلا تا میام جواب بدم یکی میاد بالا....عقب افتادم.خخخخخخخ![]()
تازیان را غم احوال گرانباران نیست
پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم
کلا تا میام جواب بدم یکی میاد بالا....عقب افتادم.خخخخخخخ![]()
من همانروز ز فرهاد طمع ببریدم ............... که عنان دل شیدا به کف شیرین داد
من همانروز ز فرهاد طمع ببریدم ............... که عنان دل شیدا به کف شیرین داد
مرا نصیحت بیگانه منفعت نکند ..............که راضی ام که قفا بینم از ستمگر خویش
دردا و دریغا که درین بازی خونین
بازیچه ایام دل آدمیان است
شود این که از ترحم دمی ای سحاب رحمت
من خشک لب هم آخر ز تو تر کنم گلویی
رضوانی شیرازی
من همان ساعت که از می خواستم شد توبه کاریک چند پشیمان شدم از رندی و مستی............ عمریست پشیمان ز پشیمانی خویشم
من همان ساعت که از می خواستم شد توبه کار
گفتم این شاخ ار دهد باری پشیمانی بود
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهردوش آگهی زیار سفر کرده دادباد............. من نیز دل به باد دهم هرچه باداباد
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت می نشود جسته ایم ما
گفت آنکه یافت می نشود آنم آرزوست
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |