یکی است ترکی و تازی در این معامله حافظ
حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی
یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب
بازی چرخ یکی زین همه باری بکند
یکی است ترکی و تازی در این معامله حافظ
حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی
یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب
بازی چرخ یکی زین همه باری بکند
در دلم بود کزین پس ندهم دل بکسی........... چکنم باز گرفتار شدم در هوسی
یاری که داد برباد،آرام وطاقتم را ... ای وای اگر نداند قدر محبتم را
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها.............که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
از زندگانیم گله دارد جوانیم...........................شرمنده جوانی از این زندگانیم
مرهم نمی نهی به جراحت نمک مپاش ... نوشم نمیدهی به دلم نیشتر مزن
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی...............سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا؟
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی...............سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا؟
ازدشمنان شکایت برند به دوستان ... چون دوست دشمن است شکایت کجا برم؟
من آن گلبرگ مغرورم که میمیرم ز بی آبی
ولی با خفت و خاری پی شبنم نمیگردم
من سکوت خویش را گم کرده ام
لاجرم در این هیاهو گم شدم
من که خود افسانه می پرداختم
عاقبت افسانه مردم شدم
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم
چه شبها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نمنم، تو را دوست دارم
مرغ خوشخوانم وگر در حلقه زاغان نشینم
کی توانم لحظه ای در نغمه مستانه باشم
مردمی گم شد میان آشنایان از تو پرسم
با چنین نامردمان بیگانه باشم یا نباشم
مگر تو روي بپوشي و فتنه باز نشاني
كه من قرار ندارم كه ديده از تو بپوشم
من مرد شکست خورده ای هستم که.........حتی به خودم تکیه کنم می افتم
ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است//بردار ز رخ پرده كه مشتاق لقاييم
در کوی نیک نامان ما را گذر ندادندمن با غزلی قانعم و با غزلی شاد .........تا باد ز دنیای شما قسمتم این باد
در کوی نیک نامان ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد// من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
فضای اسمان است این و دیگرگون نخواهد شد
تو با من باش و بگذار عالمی از من جدا گردد
دلم از دست خوبان چاک چاکست
تنم از هجرشان اندوهناک است
چو "فایز"خورده باشد تیر غمزه
ز تیر طعنه دشمن چه باکست؟
دوش از این غصه نگفتم که رفیقی می گفتتو با من باش و بگذار عالمی از من جدا گردد
چو یکدم با تو باشم دل از هر غم رها گردد
دردم از يار است و درمان نيز همدوش از این غصه نگفتم که رفیقی می گفت
حافظ از مست بود جای شکایت باشد!
مجال من همین باشد که پنهان عشق ورزمدردم از يار است و درمان نيز هم
دل فداي او شد و جان نيز هم
دوش در حلقی ما قصه ی گیسوی تو بودمجال من همین باشد که پنهان عشق ورزم
کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد!
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمددوش در حلقی ما قصه ی گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله ی موی تو بود
دل که از ناوک مژگان تو در خون می گشت
باز مشتاق کمانخانه ی ابروی تو بود
دیریست که دلدار پیامی نفرستاددر نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد!
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |