مشاعرۀ سنّتی

باران 686

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در دایره ای که آمد ورفتن ماست.................او را نه برایت نه نهایت پیداست
کس می نزد دمی در این معنی راست.........کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست

تصــور کن بهاری را که از دست تــو خواهد رفت
خم گیسوی یاری را که از دست تو خواهد رفت
 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
میان دو تن آتش افروختن.............نه عقل است و خود در میان سوختن

نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قَدَر است
با چرخ مکن حواله کاندررهِ عقل
چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است
 

mastane.bavaghar

عضو جدید
نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قَدَر است
با چرخ مکن حواله کاندررهِ عقل
چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است

تا چند اسیر رنگ وبو خواهی شد.............چند از پی هر زشت ونکو خواهی شد
گر چشمه ی زمزمی و گر آب حیات..........آخر بدل خاک فرو خواهی شد
 

self.f_t_m990

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
تا چند اسیر رنگ وبو خواهی شد.............چند از پی هر زشت ونکو خواهی شد
گر چشمه ی زمزمی و گر آب حیات..........آخر بدل خاک فرو خواهی شد

دانی که چرا راز نهان با تو نگفتم // طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
 

blackviper210

عضو جدید
کاربر ممتاز
من ملک بودم و فردوس برين جايم بود
آدم آورد در اين دير خراب آبادم

می خــور کـه بـزیـر گِل خــواهی خُفت
بی مونس و بی رفیق و بی هَمــدم و جُفت
زنهــــار بِکس مگــو تــو این راز نهفت
هــر لاله کــه پــژمــرد، نخواهـد بِشکفت
 

zahra.71

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

می خــور کـه بـزیـر گِل خــواهی خُفت
بی مونس و بی رفیق و بی هَمــدم و جُفت
زنهــــار بِکس مگــو تــو این راز نهفت
هــر لاله کــه پــژمــرد، نخواهـد بِشکفت

تا کی می صبوح و شکر خواب بامداد
هشیار گرد که گذشت اختیار عمر


 
آخرین ویرایش:

blackviper210

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا کی می صبوح و شکر خواب بامداد هشیار گرد که گذشت اختیار عمر


سپاس...

رو با خبرا، تو آب انگور گزین
کان بی خبران بغوره میویز شدند!
آنانکه اسیر عقل تمییز شدند
در حسرت هست و نیست ناچیز شدند

یا

روزیست خوش و هوا نه گرم است و نه سرد
ابر از رخ گلزار همی شوید گرد
بلبل بزبان پهلوی با گل زرد
فریاد همی زند که؛ می باید خورد!
 

zahra.71

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سپاس...

رو با خبرا، تو آب انگور گزین
کان بی خبران بغوره میویز شدند!
آنانکه اسیر عقل تمییز شدند
در حسرت هست و نیست ناچیز شدند

یا

روزیست خوش و هوا نه گرم است و نه سرد
ابر از رخ گلزار همی شوید گرد
بلبل بزبان پهلوی با گل زرد
فریاد همی زند که؛ می باید خورد!

دین و دل بردند و قصد جان کنند

الغیاث از جور خوبان الغیاث
 

gelayor14

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
سپاس...

رو با خبرا، تو آب انگور گزین
کان بی خبران بغوره میویز شدند!
آنانکه اسیر عقل تمییز شدند
در حسرت هست و نیست ناچیز شدند

یا

روزیست خوش و هوا نه گرم است و نه سرد
ابر از رخ گلزار همی شوید گرد
بلبل بزبان پهلوی با گل زرد
فریاد همی زند که؛ می باید خورد!
دلم بی وصل ته شادی مبیناد
ز درد و محنت آزادی مبیناد
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در کارگه کوزه کاری رفتم دوش.............دیدم دو هزار کوزه گویا وخموش
ناگاه یکی کوزه برآورد خروش...............کو کوزه گر و کوزه خر وکوزه فروش
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تاب بنفشه می دهد طره ی مشکسای تو
پرده ی غنچه می درد خنده ی دلگشای تو
وفایی نیست در گل ها منال ای بلبل مسکین
کزین گلها پس از ما هم فراوان روید از گلها
تا کی از ما یار ما پنهان بود
چشم ما تا کی چنین گریان بود
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن طلمت شب آب حیاتم دادند
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا