mastane.bavaghar
عضو جدید
در دایره ای که آمد ورفتن ماست.................او را نه برایت نه نهایت پیداستتمام سهم من از روشنی همان نوریست
که از چراغ شما در اتاق می افتد
کس می نزد دمی در این معنی راست.........کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست
در دایره ای که آمد ورفتن ماست.................او را نه برایت نه نهایت پیداستتمام سهم من از روشنی همان نوریست
که از چراغ شما در اتاق می افتد
در دایره ای که آمد ورفتن ماست.................او را نه برایت نه نهایت پیداست
کس می نزد دمی در این معنی راست.........کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست
تصــور کن بهاری را که از دست تــو خواهد رفت
خم گیسوی یاری را که از دست تو خواهد رفت
ترحم بر پلنگ تیز دندان.................ستمکاری بود بر گوسفندان
ننوازی به سرانگشت مرا ساز خموشم...........زخمه بر تار دلم زن که در آری به خروشم
ننوازی به سرانگشت مرا ساز خموشم...........زخمه بر تار دلم زن که در آری به خروشم
من اگر چه پیرم و ناتوان تو مرا ز درگه خود مران ............ که گذشته در غمت ای جوان همه روزگار جوانی ام[/
میان دو تن آتش افروختن.............نه عقل است و خود در میان سوختن
میان دو تن آتش افروختن.............نه عقل است و خود در میان سوختن
نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قَدَر است
با چرخ مکن حواله کاندررهِ عقل
چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است
تا چند اسیر رنگ وبو خواهی شد.............چند از پی هر زشت ونکو خواهی شد
گر چشمه ی زمزمی و گر آب حیات..........آخر بدل خاک فرو خواهی شد
یا بخت من طریق مروت فرو گذاشتدانی که چرا راز نهان با تو نگفتم // طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
یا بخت من طریق مروت فرو گذاشت
یا او به شاه راه طریقت گذر نکرد
دیری است که سعدی به دل از عشق تو می گفت .......... کاین بت نه عجب باشد اگر من بپرستم
من ملک بودم و فردوس برين جايم بود
آدم آورد در اين دير خراب آبادم
می خــور کـه بـزیـر گِل خــواهی خُفت
بی مونس و بی رفیق و بی هَمــدم و جُفت
زنهــــار بِکس مگــو تــو این راز نهفت
هــر لاله کــه پــژمــرد، نخواهـد بِشکفت
سپاس...تا کی می صبوح و شکر خواب بامداد هشیار گرد که گذشت اختیار عمر
سپاس...
رو با خبرا، تو آب انگور گزین
کان بی خبران بغوره میویز شدند!
آنانکه اسیر عقل تمییز شدند
در حسرت هست و نیست ناچیز شدند
یا
روزیست خوش و هوا نه گرم است و نه سرد
ابر از رخ گلزار همی شوید گرد
بلبل بزبان پهلوی با گل زرد
فریاد همی زند که؛ می باید خورد!
دلم بی وصل ته شادی مبینادسپاس...
رو با خبرا، تو آب انگور گزین
کان بی خبران بغوره میویز شدند!
آنانکه اسیر عقل تمییز شدند
در حسرت هست و نیست ناچیز شدند
یا
روزیست خوش و هوا نه گرم است و نه سرد
ابر از رخ گلزار همی شوید گرد
بلبل بزبان پهلوی با گل زرد
فریاد همی زند که؛ می باید خورد!
دلم بی وصل ته شادی مبیناد
ز درد و محنت آزادی مبیناد
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایلدر کارگه کوزه کاری رفتم دوش.............دیدم دو هزار کوزه گویا وخموش
ناگاه یکی کوزه برآورد خروش...............کو کوزه گر و کوزه خر وکوزه فروش
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
آنکس است اهل بشارت که اشارت داندآب را قول تو با آتش اگر جمع کند......................نتواند که کند عشق و شکیبایی را
آنکس است اهل بشارت که اشارت داند
نکته ها داشت ولی محرم اسرار کجاست
آنکس است اهل بشارت که اشارت داند
نکته ها داشت ولی محرم اسرار کجاست
وفایی نیست در گل ها منال ای بلبل مسکینتاب بنفشه می دهد طره ی مشکسای تو
پرده ی غنچه می درد خنده ی دلگشای تو
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادندتا کی از ما یار ما پنهان بود
چشم ما تا کی چنین گریان بود
دلق گدای عشق را گنج بود در استین
زود به سلطنت رسد هر که بود گدای تو
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیموقت است که بنشینی و گیسو بگشایی
تا با تو بگویم غم شب های جدایی
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان مارا بس
سه بوسه کز لبت کرده ای وظیفه ی من
اگر ادا نکنی قرض دار من باشی
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |