najme74
عضو جدید
یکی به حکم نظر،پای در گلستان نه >>><<<که پایمال کنی ارغوان و یاسمنشدر انتظار رویت ما و امیدواری
در عشوه ی وصالت ما و خیال خوابی
یکی به حکم نظر،پای در گلستان نه >>><<<که پایمال کنی ارغوان و یاسمنشدر انتظار رویت ما و امیدواری
در عشوه ی وصالت ما و خیال خوابی
یکی به حکم نظر،پای در گلستان نه >>><<<که پایمال کنی ارغوان و یاسمنش
شبی که ماه مراد از افق طلوع کند
بود که پرتو نوری به بام ما افتد
در این سرلی بیکسی کسی به در نمیزند>>><<<به دشت پر ملال ماپرنده پر نمیزندشبی که ماه مراد از افق طلوع کند
بود که پرتو نوری به بام ما افتد
ببخشید که من تشکر ندارم
در این سرلی بیکسی کسی به در نمیزند
به دشت پر ملال ماپرنده پر نمیزند
دام تزوير كه گسترديم بهر صيد خلق
كرد مارا پايبند و خود شديم آخر شكار
دل خراب من دگر خرابتر نمی شود >>><<<که خنجر غمت از این خراب تر نمیزندروز در کسب هنر کوش که می خوردن روز
دل چون آیینه در زنگ ظلام اندازد
دل خراب من دگر خرابتر نمی شود >>><<<که خنجر غمت از این خراب تر نمیزند
ریزم زمژه کوکب ،بی ماه رخت،شب ها>>><<<تاریک شبی دارم با این همه کوکب هادوش می گفت به مژگان درازت بکشم
یارب از خاطرش اندیشه ی بیداد ببر
ریزم زمژه کوکب ،بی ماه رخت،شب ها
تاریک شبی دارم با این همه کوکب ها
این یک دو سه روزه نوبت عمر گذشت
چون ابر به کوهسار و چون باد به دشت
هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت
روزی که نیامده است و روزی که گذشت
تو غنچه بودی و بلبل خموش غیرت عشق
به حیرتم که صبا قصه از کجا دانست
تا چند حدیث پنج و چار ای ساقی
مشکل چه یک چه صد هزار ای ساقی
خاکیم، بزن نغمه به تار ای مطرب
بادیم همه باده بیار ای ساقی
یــاد باد آن که به بالین تو شبهای دراز
پاسبان مردم چشم نگران بود مرا
ای مُفتیِ شهر از تو پر کارتریم
با این همه مستی از تو هُشیارتریم
تو خونِ کسان خوری و ما خونِ رَزان
انصاف بده کدام خونخوارتریم
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا .... بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرامــستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپرده اند به مستی و شرب مدام مـا
![]()
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا .... بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
ای آفتاب آهسته تر برام قصرش کن گذر
ترسم صدای سایه ات خواب است بیدارش کنـد
یارب این آینه ی حسن چه جوهر دارد>>><<<که درو آه مرا قوت تـأثیر نبود
دارم چه شکایت ها از دست ستمکاران ....... ای کاش به پا خیزد از عدل تو غوغایی
یارب این آینه ی حسن چه جوهر دارد
که درو آه مرا قوت تـأثیر نبود
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منشدیاری که در آن نیست کسی یار کسی
یا رب ای کاش نیفتد به کسی کار کسی
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
میسپارم به تو از چشم حسود چمنش
زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندمشب رفت و حدیث ما به پایان نرسید//شب را چه گنه قصهٔ ما بود دراز
زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم
طره را تاب مده تا ندهی بربادم
درد ما را نیست درمان در جهان
درد ما را روی او درمان بود
دل من پشت سرت کاسه آبی شد و ریخت
کی شود پیش قدمهای تو اسفند شوم
مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو// جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد // عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند .......... چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
دل هوس سبزه و صحرا ندارد .............. میل به گلگشت و تماشا ندارددر ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد // عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
دل هوس سبزه و صحرا ندارد .............. میل به گلگشت و تماشا ندارد
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |