نه آن شبست که کس در میان ما گنجد
به خاک پایت اگر ذره در هوا گنجد
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم
کاین چنین رفتهست در عهد ازل تقدیر ما
نه آن شبست که کس در میان ما گنجد
به خاک پایت اگر ذره در هوا گنجد
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم
کاین چنین رفتهست در عهد ازل تقدیر ما
گفتم که خطا کردی و تدبیر نه این بودزندگی ذره ذره می کاهد
خشک و پژمرده می کند چون برگ
مرگ ناگاه می برد چون باد
زندگی کرده دشمنی یا مرگ؟
در این سرای بی کسی کسی به در نمی زندگفتم که خطا کردی و تدبیر نه این بود
گفتا چه توان کرد که تقدیر چنین بود
دل می رود ز دستم صاحب دلان خدا رادر این سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پرملال ما پرنده پر نمی زند
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرادل می رود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما راآمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابیانچنان در هوای خاک درش
می رود اب دیده ام که مپرس
یاس بوی مهربانی می دهدسر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
چه خیال ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی
یاس بوی مهربانی می دهد
عطر دوران بهاری می دهد
دل را که مرده بود حیاتی به جان رسید
تا بویی از نسیم می اش در مشام رفت
تو پنداری هزاران گوش خوابانده
صدای آشنای پای باران را...![]()
الا ای طوطی گویای اسرار
مبادا خالیت شکر ز منقار
در مرام عاشقی تردید نیستروی آيينهی مسروقه نوشت :
بيدلی در همه احوال خدا با او بود!![]()
در مرام عاشقی تردید نیست
هرکه تردیدش بود هجران رواست
تاج شاهی طلبی گوهر ذاتی بنمای
ور خود از گوهر جمشید و فریدون باشی
یاقوت لب لعل تو یاقوت مرا قوت
یاقوت نهم نام لب لعل تو یا قوت
من چه گویم که تو را نازکی طبع لطیفتویی قادر، تویی مطلق، نسوزان خشک و تر با هم
که من آن کشتی بشکستهای در کام طوفانم. . .![]()
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشممن چه گویم که تو را نازکی طبع لطیف
تا به حدیست که اهسته دعا نتوان کرد
من چه گویم که تو را نازکی طبع لطیف
تا به حدیست که اهسته دعا نتوان کرد
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
مرغ شب خوان كه با دلم می خواند
رفت و این آشیانه خالی ماند![]()
در نظر بازی ما بی خبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
دم آهی كه در دلش خفته ست
یال خورشید را بر آشفته ست![]()
تشویش وقت پیر مغان می دهند باز
این سالکان نگر که چه با پیر می کنند
دیدیم کزین جمع پرکنده کسی رفت
فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت![]()
تنت را دید گل گویی که در باغ
چو مستان جامه را بدرید بر تن
نگه نداشت دلم را و جای رنجش نیست......................ز دست بنده چه خیزد خدا نگه دارد
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |