در نمازم خم ابرویِ تو در یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
دوش می آمد و رخساره بر افروخته بود
تا کجا باز دل غم زده ای سوخته بود
رسم عاشق کشی و شیوۀ شهر آشوبی
تا کجا باز دل غم زده ای سوخته بود
رسم عاشق کشی و شیوۀ شهر آشوبی
جامه ای بود که بر قامت او دوخته بود