یک لحظه دیدن رخ جانانم آرزوست/ یکدم وصال آن مه خوبانم آرزوست
تویی آن گوهر پاکیزه که در عالم قدستا باز شناختم از اين پاي ز دست اين چرخ فرو مايه مرا دست ببست افسوس که در حساب خواهند نهاد عمري که مرا بي مي و معشوقه گذشت![]()
![]()
تویی آن گوهر پاکیزه که در عالم قدس
ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک
تافته اندر دلم پرتو مهر رخت / میکنم از آب چشم خانهٔ دل را خرابکنون به آب می لعل خرقه می شویم
نصیبه ازل از خود نمیتوان انداخت
بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه ............ که از پای خُمت یکسر به حوض کوثر اندازیمتافته اندر دلم پرتو مهر رخت / میکنم از آب چشم خانهٔ دل را خراب
من نه آنم که دو صد مصرع رنگین گویمبهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه ............ که از پای خُمت یکسر به حوض کوثر اندازیم
من نه آنم که دو صد مصرع رنگین گویم
من چو فرهاد یکی گویم و شیرین گویم
نگارم گر به چین با طرهٔ پرچین شود پیدا/ ز چین طرهٔ او فتنهها در چین شود پیداماه من چون آگهی از ناله شبهای من
رحمتی کن بر دل بیچاره و شیدای من..
نگارم گر به چین با طرهٔ پرچین شود پیدا/ ز چین طرهٔ او فتنهها در چین شود پیدا
آنان که محیط فضل و آداب شدند/ در جمع کمال شمع اصحاب شدند
ره زین شب تاریک نبردند برون/ گفتند فسانه ای و در خواب شدند
مرا چشمیست خون افشان ز چشم آن کمان ابرو/ جهان پر فتنه می بینم از آن چشم و از آن ابرو
وعده وصل به فردا دهي و مي داني............. هرکه امروز تو را دید به فردا نرسد
سحرم روی چو ماهت شب من زلف سیاهت............................. به خدا بیرخ و زلفت نه بخسبم نه بخیزمدارم از زلف سياهش گله چندان كه مپرس
كه چنان زو شده ام بي سر و سامان كه مپرس
سحرم روی چو ماهت شب من زلف سیاهت............................. به خدا بیرخ و زلفت نه بخسبم نه بخیزم
من به ديوانگی از عشق تو افسانه شدم
عشق گفتي و من از عشق تو ديوانه شدم
از آنرو هست یاران را صفاها با می لعلشمن از حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم ..................... که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند ....................... خواجه آنست که باشد غم خدمتکارشاز آنرو هست یاران را صفاها با می لعلش
که غیر از راستی نقشی در آن جوهر نمیگیرد
شبی را با من ای ماه سحرخیزان سحر کردیدلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند ....................... خواجه آنست که باشد غم خدمتکارش
یا تو به دم صبح سلامب نسپردی/یا صبحدم از رشک سلامت نرسانیدشبی را با من ای ماه سحرخیزان سحر کردی
سحر چون آفتاب از آشیان من سفر کردی
یا تو به دم صبح سلامب نسپردی/یا صبحدم از رشک سلامت نرسانید
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید
در دیاری که در او نیست کسی یار کسی/کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدندیاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل ادم بسرشتند و به پیمانه زدند
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |