در شلوغ ترین جای دنیا هم که باشی
بویت را از میان تمام ادمها میشناسم
مرغ خوشخوان را بشارت باد کاندر راه عشق
دوست را با ناله ی شبهای بیداران خوشست
در شلوغ ترین جای دنیا هم که باشی
بویت را از میان تمام ادمها میشناسم
محبوب دلم ز من جدایی تا کی
من در طلب و تو بی وفایی تا کی؟
مرغ خوشخوان را بشارت باد کاندر راه عشق
دوست را با ناله ی شبهای بیداران خوشست
محبوب دلم ز من جدایی تا کی
من در طلب و تو بی وفایی تا کی؟
مهربانا کمی مهربانی کن با دلم
کمی بگذار در اغوشت گیرم که دوریت برایم سخت هست
در هر لحظه که به اسمان مینگرم
ستاره ای که تو به من نشانش دادی برایم چشمک میزند
یاری اندر کس نمی بینیم یاران را چه شد؟
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد؟
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراغ تو
تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده ام
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراغ تو
تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده ام
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه ی سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
کنارم میمانی یا میروی
نمیدانی با رفتن تنها ارزوی مرگ میکنم
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد می دارد که بربندید محملها
اهای تویی که همش میگفتی عاشقمی
الان کجای تا ببینی اشکهای شبانه ام را
امشب کمند زلف تو را تاب دیگری است
ای فتنه در کمین دل و هوش کیستی؟
ارام نامت را میاورم تا عاشقانت مرا نبیند
تا مبادا مرا به نابودی بکشانن به جرم عاشق بودن تو
وای از این افسردگان فریاد اهل درد کو؟
ناله ی مستانه ی دل های غم پرورد کو؟
دلم را برگردان که تو زوردتر از من دلم را دزدیدی
وقتی من هنوز هم نمیتوانم دلت را بدزدم چه کنم
تا عاشقم شوی
یاد باد آنکه چو چشمت به عتابم میکشت
معجز عیسویت بر لب شکرخا بود
اشکهایم را تقدیمت میکنم
اخر از روزی که عاشقت شدم بخاطر دوریت اشک شده مهمان چشمانم
ما رند خرابیم و تویی میر خرابات
ما اهل خطاییم و خطاپوش تویی تو
سزاوار نیست وقتی میگویم دوستت دارم
تنها لبخندی بزنی و بگویی متشکرم
مرا باید که جان و تن نماند
و گر هر دو بماند من نماند
در این سرای بی کسی، کسی به در نمی زند
به دشت پرملال ما، پرنده پر نمی زند
gfh
لبانی را که صدها حرف شیرین داشت کنون لبهای سرد مرگ میبوسد
دلم از غصه لبریز است
صدای استخوان برگهای خشک
در زیر قدمهایم
به گوشم باز میگوید که پاییز است
تو همچون بهار
من همچون زمستان
کافیست بهار من مرا در اغوشش گیری تا یخهایم باز شود
در عشق تو پروای بد اندیشم نیست
سرمستم و اندیشه و تشویشم نیست
هرگاه دور میشوی میخواهم فریاد بزنم از دلتنگی
اخر نمیدانی در نبودت چه میکشم
ما زه یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود انچه میپنداشتیم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |