نه آدمی که اگر آهنین بود شخصی
در آفتاب جمالت چو موم بگدازد
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد
نه آدمی که اگر آهنین بود شخصی
در آفتاب جمالت چو موم بگدازد
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد
ده روز مهر گردون افسانه هست و افسوندلا بسوز که سوز تو کارها بکند/ نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند
ده روز مهر گردون افسانه هست و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
آمدم تا عشق را معنا كنم/
بلكه جاي خويش را پيدا كنم/
آمدم ديدم كه جاي لاف نيست/
عشق غير از عين و شين و قاف نيست/
نشسته ماه بر گردونه عاج .
به گردون مي رود فرياد امواج .
چراغي داشتم، كردند خاموش،خروشي داشتم، كردند تاراج ...
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد؟ / ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد
دل بسته ام به باد ، به بوی شبی که زلف
بگشایی و مشام مرا مشکبو کنی
آیینه ایی بگیرو تماشای خویش کن
سوی چمن ته عزم تماشای چه می روی؟
[h=6][FONT=arial, helvetica, sans-serif]یار همیشگی و دوست لحظات دلتنگیم دیگر مرا دوست ندارد [/FONT][/h][h=6][FONT=arial, helvetica, sans-serif]اشک هایم نشان دلتنگی و افسوس هایم بود[/FONT][/h][h=6][FONT=arial, helvetica, sans-serif]چشم هایم روزگاریست خشک شده اند و انگار دل همیشه[/FONT][/h][h=6][FONT=arial, helvetica, sans-serif]غمگین هم به ان یاری نداد[/FONT][/h][h=6][FONT=arial, helvetica, sans-serif]گریه هایم را دوست داشتم ![/FONT][/h][h=6][FONT=arial, helvetica, sans-serif]افسوس ، افسوس و .....[/FONT][/h]دگرم وعده دیدار وفایی نکند
مگر ای وعده ، به دیدار قیامت باشی
دگرم وعده دیدار وفایی نکند
مگر ای وعده ، به دیدار قیامت باشی
یار همیشگی و دوست لحظات دلتنگیم دیگر مرا دوست ندارد
اشک هایم نشان دلتنگی و افسوس هایم بود
چشم هایم روزگاریست خشک شده اند و انگار دل همیشه
غمگین هم به ان یاری نداد
گریه هایم را دوست داشتم !
افسوس ، افسوس و .....
یکدم غریق بحر خدا شو گمان مبر
کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی
یک ترس گنگ نقشه ی من را کمی خراب-
می کرد و من ولی از این که عاقبت
آسوده می شوم ! همه تردیدها حباب
می شد درون ذهنم و حالا ته خطم !!!
ما راست داغ مهر تو بر سینه یادگار
رفتی ولی ز دل نرود یادگار تو
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود، از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید، شب هجران تو یا نه
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
هر چند که در کوی تو مسکین و فقیریم
رخشنده و بخشنده چو خورشید منیریم
من که تصویری ندارم در نگاه هیچ کس
خوب شد هر گز نبودم تکیه گاه هیچ کس
کاش فنجانی نسازد کوزه گر از خاک من
تا نیفتد در دلم فال سیاه هیچ کس
سازیم با جفای نکویان کزین گروه
ناسازی زمانه کشد انتقام ما
آخرش چوپان تو را با خنده ای سر میبرد
کاش میشد تا نباشی در پناه هیچ کس
عاقبت در زجر هستی قرص نانت میکنند
ماه دور از دست باش و قرص ماه هیچکس.....
آخرش چوپان تو را با خنده ای سر میبرد
کاش میشد تا نباشی در پناه هیچ کس
عاقبت در زجر هستی قرص نانت میکنند
ماه دور از دست باش و قرص ماه هیچکس.....
سودای نیاز من و ناز تو محال است
نتوان به هم آمیزش پیدا و نهان داد
در راه طلب جان عزیزم به لب آمد
خوش آنکه مقیم در جانان شد و جان داد
سودای نیاز من و ناز تو محال است
نتوان به هم آمیزش پیدا و نهان داد
در راه طلب جان عزیزم به لب آمد
خوش آنکه مقیم در جانان شد و جان داد
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |