DOZI
اخراجی موقت
هر چند که در کوی تو مسکین و فقیریم
رخشنده و بخشنده چو خورشید منیریم
من که تصویری ندارم در نگاه هیچ کس
خوب شد هر گز نبودم تکیه گاه هیچ کس
کاش فنجانی نسازد کوزه گر از خاک من
تا نیفتد در دلم فال سیاه هیچ کس
هر چند که در کوی تو مسکین و فقیریم
رخشنده و بخشنده چو خورشید منیریم
من که تصویری ندارم در نگاه هیچ کس
خوب شد هر گز نبودم تکیه گاه هیچ کس
کاش فنجانی نسازد کوزه گر از خاک من
تا نیفتد در دلم فال سیاه هیچ کس
سازیم با جفای نکویان کزین گروه
ناسازی زمانه کشد انتقام ما
آخرش چوپان تو را با خنده ای سر میبرد
کاش میشد تا نباشی در پناه هیچ کس
عاقبت در زجر هستی قرص نانت میکنند
ماه دور از دست باش و قرص ماه هیچکس.....
آخرش چوپان تو را با خنده ای سر میبرد
کاش میشد تا نباشی در پناه هیچ کس
عاقبت در زجر هستی قرص نانت میکنند
ماه دور از دست باش و قرص ماه هیچکس.....
سودای نیاز من و ناز تو محال است
نتوان به هم آمیزش پیدا و نهان داد
در راه طلب جان عزیزم به لب آمد
خوش آنکه مقیم در جانان شد و جان داد
سودای نیاز من و ناز تو محال است
نتوان به هم آمیزش پیدا و نهان داد
در راه طلب جان عزیزم به لب آمد
خوش آنکه مقیم در جانان شد و جان داد
سیمگون شد موی و غفلت همچنان بر جای ماند
صبحدم خندید و من در خواب نوشینم هنوز
در دام تو یک شب دلم از ناله نیاسود
آسودگی از مرغ گرفتار گریزد
در این توهمات پیچ در پیچ خاکستری
شاید که دستی سرخ کبودی گونه های تاریخ را مرهم می نهد
در همین نزدیکی
زیر بار تکرار ثانیه هایی که مدام
چنگ در گریبان هم می زننددستی سبز
از طراوت گونه ها ی فقر تیله های بلورین
دلی شکسته را سوال می کند!
در جستجوی یار دلازار کس نبود
این رسم تازه را به جهان ما گذاشتیم
من در این دشت جنون تنهایممن از این فاصله ها بیزارم
می سوزم و لب نمی گشایم که مباد
آهی کشم و دلی به درد آید از او
وه که جدا نمیشود نقش تو از خیال من
تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من
نگاهت در دلم شور آفرين است/
مرا مستي دهد جام لبانت/
شراب بوسه ات گيرا ترين است/
ز يك ديدار پي بردي به حالم/
عجب درمن نگاهت نكته بين است
یک جرعه چشاندی به من از عشقت و مستم
یک جرعه ی دیگر بچشان، مست ترم کن
نخست موعظه ی پیر می فروش این است
که از مصاحبت نا جنس احتزاز کنید
دوست را هم تو باش آغاز وپايان/
كه عشق اولي وآخرينست
توانگر خود ان لقمه چون میخورد
چو بیند که درویش خون می خورد
دلي گفت: كه آخر چه بود حاصل من؟
عشق فرمود: تا چه بگويد اين دل من!
عقل ناليد: كجا حل شود اين مشكل من؟
مرگ خنديد: در اين خانهي ويرانهي من!
نفسی دیگر نیست
بسته راهش را بغض
بی صدا میگریم
به خودم میخندم
اشک در چشمم نیست
گونه هایم خشک است
اشک هم از من بیگانه جداست
به خودم میگفتم آنکه با من هست تا آخر این قصه خداست
حال میپرسم اگر هست کجاست؟
دانی که چرا راز نهان با تو نگفتم؟توسنی کردم ندانستم همی
کز کشیدن تنگ تر گردد کمند
دانی که چرا راز نهان با تو نگفتم؟
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
خیلی ازش خوشم اومدی!!یعنی عاشقش شدم!!
یکی روبهی دید بی دستو پای
فرو ماند در لطف و صنع خدای!!!
یکدم غریق بحر خدا شو گمان مبر
کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به جان ها نخرد طوفان را
از ما به روزگار حدیث وفا بس است
نگذاشتیم گر اثری یا گذاشتیم
دل به پیغام وفا هر کس که میآرد ز یارمرا به رندی و عشق ان فضول عیب کند
که اعتراض بر اسرار عالم غیب کند
دل به پیغام وفا هر کس که میآرد ز یار
میدهم تسکین و میدانم که حرف یار نیست
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |