هر خم از جعد پریشان تو زندان دلیست
دلتنگی خوشه ی انگور ِ سیاه است.
لگد کوبش کن.
لگد کوبش کن.
بگذار ساعتی سربسته بماند،
مستت می کند اندوه...
تا نگویی که اسیران کمند تو کمند
هر خم از جعد پریشان تو زندان دلیست
دلتنگی خوشه ی انگور ِ سیاه است.
لگد کوبش کن.
لگد کوبش کن.
بگذار ساعتی سربسته بماند،
مستت می کند اندوه...
هر خم از جعد پریشان تو زندان دلیست
تا نگویی که اسیران کمند تو کمند
دوش مرا حال خوشی دست داد
نغمه ی مارا عطشی دست داد
نامه تو بردم لبم اتش گرفت
شعله به دامان سیاووش گرفت
تیر میباید شدن بر چشم هر نامرد پریدن
حلقه می باید شدن بر دست هر دزد شرافت سخت چسبیدن
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
با جوانان ناز کن با ما چرا؟؟؟
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا؟
ای دوست شکر بهتر یا انکه شکر سازد
خویه قمر بهتر یا انکه قمر سازد
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
اين خاک تيره اين زيمن
پايوش پاي خسته ام
اين سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خداي دل
در آخرين سفر
در آيينه به حز دو بيکرانه کران
به جز زمين و آسمان
چيزي نمانده است
گم گشته ام ، کجا
نديده اي مرا ؟
ما را دل از کشاکش دنیا شکسته است
این کشتی از تلاطم دریا شکسته است
تا کی از سیم وزرت کیسه تهی خواهد شد
بنده من شو برخور ز همه سیم تنان
نه، که ما را رخصت دیدار نیست
ور بود، دانی که جز پندار نیست
تو نسیم سرزمین دیگری
بر کویر جان من کی بگذری؟
من شب ِ پایان پذیر هستی ام
لحظه یی دیگر نپاید مستی ام
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایـــی
خرقه جایـــــی گـــرو باده و دفـتر جایــــی
یک امشبی که در آغوش ماه تابانم
ز هر چه در دو جهان است روی گردانم
دل به پیغام وفا هر کس که میآرد ز یار
میدهم تسکین و میدانم که حرف یار نیست
تاریک تاریکم به گریه نزدیکم
خورشیدو روشن کن تنهاییمو کم کن
پیشم بیا کم کم از سایه میترسم...
مرا گرداب تنهایى چنان در خود کشد آخر
که از دست نجاتت دست من شد نااميد آخر
دلم دور از توکم کم در سياهى داشت گم مى شد
شبى فانوس چشمت را خدا را شكر دید آخر
مرا گرداب تنهایى چنان در خود کشد آخر
که از دست نجاتت دست من شد نااميد آخر
دلم دور از توکم کم در سياهى داشت گم مى شد
شبى فانوس چشمت را خدا را شكر دید آخر
راه من و راه تو
عشق من و عشق تو
سفت و بی است
مثل سنگ تو(قلب)
رضای دوست بدست آر و دیگران بگذار
هزار فتنه چه غم باشد ار برانگیزد
داوش مرا حال خوشی دست داد
تغمه ی مارا عطشی دست داد
دانی خیال روی تو در چشم من چه گفت؟
آیا چه جاست اینکه همه روزه با نمست؟
تا زهره و مه در آسمان گشت پدید
بهتر ز می ناب کسی هیچ ندید
در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند
آدم بهشت روضه ی دارالسلام را
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |