دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
ای مایه درمان نفسی ننشینی
تا صورت جان دردمندان بینی
گر من به تو فرهاد صفت شیفته ام
عیبم مکن ای جان که تو بس شیرینی
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
ای مایه درمان نفسی ننشینی
تا صورت جان دردمندان بینی
گر من به تو فرهاد صفت شیفته ام
عیبم مکن ای جان که تو بس شیرینی
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هر جایی
یک روز صرف بستن دل شد به این آن
روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت
دست من بر سر زلفین تو بند است امشب.تو مست خواب نوشین تا بامداد و بر من
شبها رود که گویی هرگز سحر نباشد
دست من بر سر زلفین تو بند است امشب.
با خبر بـاش کـه پایم به کـمند است امشب
هرشب به شوق دیدن تو خواب میروم
کابوس با حضور تو رویای دیگری است...
تو به من سنگ زدی من نرمیدم نگسستم
باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به پای تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
مائیم و نوای بینوایی بسم اله اگرحریف مایی
یکی پرسید از آن گمگشته فرزند
که ای روشن روان پیر خردمند
ز مصرش بوی پیراهن شنیدی
ولی در چاه کنعانش ندیدی؟!!
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست مست از می و میخواران از نرگس مستش مستیوسف به این رها شدن از چاه دل مبند اینبار میبرند کهخ زندانی ات کنند!
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست مست از می و میخواران از نرگس مستش مست
تا تونگاه میکنی کار من اه کردن است
ای بفدای چشم و این چه نگاه کردن است
تا موج خیز چشمم دردانه پرور آمد
شعر و ترانه گردد خاکستر خیالم
تا موج خیز چشمم دردانه پرور آمد
شعر و ترانه گردد خاکستر خیالم
ما را دل از کشاکش دنیا شکسته استمست از می یارم
درعشق نیم محرم
درساغرعشق
من از داروجودم
ما را دل از کشاکش دنیا شکسته است
این کشتی از تلاطم دریا شکسته است
تاتونگاه میکنی کارمن اه کردن است
ای بفدای چشم تو این چه نگاه کردن است
تو آن نه ای که دل از صحبت تو برگیرند
وگر ملول شوی صاحبی دگر گیرند
تو آن نه ای که دل از صحبت تو برگیرند
وگر ملول شوی صاحبی دگر گیرند
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر ان ظلمت شب اب حیاتم دادند
دیده به دل می برد حکایت مجنوندیدمت
یک شب
به دریا زل زدی
کاش دریای تو بودم
دل به دریا میزدی .
هر خم از جعد پریشان تو زندان دلیست
دلتنگی خوشه ی انگور ِ سیاه است.
لگد کوبش کن.
لگد کوبش کن.
بگذار ساعتی سربسته بماند،
مستت می کند اندوه...
هر خم از جعد پریشان تو زندان دلیست
تا نگویی که اسیران کمند تو کمند
دوش مرا حال خوشی دست داد
نغمه ی مارا عطشی دست داد
نامه تو بردم لبم اتش گرفت
شعله به دامان سیاووش گرفت
تیر میباید شدن بر چشم هر نامرد پریدن
حلقه می باید شدن بر دست هر دزد شرافت سخت چسبیدن
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
با جوانان ناز کن با ما چرا؟؟؟
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا؟
ای دوست شکر بهتر یا انکه شکر سازد
خویه قمر بهتر یا انکه قمر سازد
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |