مشاعرۀ سنّتی

901010

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوش مرا حال خوشی دست داد
نغمه ی مارا عطشی دست داد
نامه تو بردم لبم اتش گرفت
شعله به دامان سیاووش گرفت

تیر میباید شدن بر چشم هر نامرد پریدن
حلقه می باید شدن بر دست هر دزد شرافت سخت چسبیدن
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مخمل سرخ شفق رنگ تو داشت
پرده های ساز، آهنگ تو داشت
موج خیز سبزه دامان تو بود
خفتنم آنجا به فرمان تو بود
هر کجا بر تخته سنگی آبشار
می شکست و پیکرش می شد غبار؛
در غبارش باغ رؤیا می شکفت

 
آخرین ویرایش:

901010

عضو جدید
کاربر ممتاز
اين خاک تيره اين زيمن
پايوش پاي خسته ام

اين سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خداي دل
در آخرين سفر
در آيينه به حز دو بيکرانه کران
به جز زمين و آسمان
چيزي نمانده است
گم گشته ام ، کجا
نديده اي مرا ؟

ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر
کان چهره مشعشع تابانم آرزوست
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تا کی از سیم وزرت کیسه تهی خواهد شد
بنده من شو برخور ز همه سیم تنان


نه، که ما را رخصت دیدار نیست
ور بود، دانی که جز پندار نیست
تو نسیم سرزمین دیگری
بر کویر جان من کی بگذری؟
من شب ِ پایان پذیر هستی ام
لحظه یی دیگر نپاید مستی ام
 

samiyaran

عضو جدید
نه، که ما را رخصت دیدار نیست
ور بود، دانی که جز پندار نیست
تو نسیم سرزمین دیگری
بر کویر جان من کی بگذری؟
من شب ِ پایان پذیر هستی ام
لحظه یی دیگر نپاید مستی ام

من با تمام گوشت ویرانم
و با تمامی وزنم
از لاجورد اطراف
بر روی خاك گرم تن انداختم
من از كنار قرمز خود دیدم
در گردش بزاق یاران
تصویر لاشخوران را
كه چكمه ی فرشته ها را
بر پای داشتند
و دركنار قرمز من پرسه می زدند

یدالله رویایی
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز

یک امشبی که در آغوش ماه تابانم
ز هر چه در دو جهان است روی گردانم



من مرغك افسرده اي بر شاخسارم
گلپونه ها ، گلپونه ها چشم انتظارم
ميخواهم اكنون تا سحر گاهان بخوانم
افسرده ام ، ديوانه ام ، آزرده جانم
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من نمیدانم
که چرا می گویند: اسب حیوان نجیبی است،
کبوترزیباست.
وچرا در قفس هیچکسی کرکس نیست
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد.
چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید ..
 

samira93

عضو جدید
تاریک تاریکم به گریه نزدیکم

خورشیدو روشن کن تنهاییمو کم کن

پیشم بیا کم کم از سایه میترسم...

مرا گرداب تنهایى چنان در خود کشد آخر
که از دست نجاتت دست من شد نااميد آخر
دلم دور از توکم کم در سياهى داشت گم مى شد
شبى فانوس چشمت را خدا را شكر دید آخر
 

امالیا

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مرا گرداب تنهایى چنان در خود کشد آخر
که از دست نجاتت دست من شد نااميد آخر
دلم دور از توکم کم در سياهى داشت گم مى شد
شبى فانوس چشمت را خدا را شكر دید آخر

رضای دوست بدست آر و دیگران بگذار
هزار فتنه چه غم باشد ار برانگیزد
 

malmal_r

عضو جدید
مرا گرداب تنهایى چنان در خود کشد آخر
که از دست نجاتت دست من شد نااميد آخر
دلم دور از توکم کم در سياهى داشت گم مى شد
شبى فانوس چشمت را خدا را شكر دید آخر

راه من و راه تو
عشق من و عشق تو
سفت و بی است
مثل سنگ تو(قلب)
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا