shokoufeh94
عضو جدید
یک شب اخر دامن آه سحر خواهم گرفت
داد خود از آن مه بیدادگر خواهم گرفت
تو که از محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند ادمی
یک شب اخر دامن آه سحر خواهم گرفت
داد خود از آن مه بیدادگر خواهم گرفت
تو که از محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند ادمی
تو که از محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند ادمی
یا رب اهوی مشکین به ختن باز رسان.....وان سهی سرو خرامان به چمن باز رسان
یا رب اهوی مشکین به ختن باز رسان.....وان سهی سرو خرامان به چمن باز رسان
نماند ستمکار بد روزگار
بماند بر و لعنت پایدار
نماند ستمکار بد روزگار
بماند بر و لعنت پایدار
رمقی بیش نماندست گرفتار غمت را
چند مجروح توان داشت بکش تا برهانی
رمقی بیش نماندست گرفتار غمت را
چند مجروح توان داشت بکش تا برهانی
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین
تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع
سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین
تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع
عشق
صدای فاصله هاست
صدای فاصله هایی که غرق ابهامند
نه
صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند
و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر
همیشه عاشق تنهاست
و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست
و او و ثانیه ها می روند آن طرف روز
و او و ثانیه ها روی نور می خوابند
و او ؤ ثانیه ها بهترین کتاب جهان را
به آب می بخشند
سهراب
عشق
صدای فاصله هاست
صدای فاصله هایی که غرق ابهامند
نه
صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند
و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر
همیشه عاشق تنهاست
و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست
و او و ثانیه ها می روند آن طرف روز
و او و ثانیه ها روی نور می خوابند
و او ؤ ثانیه ها بهترین کتاب جهان را
به آب می بخشند
سهراب
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران از نرگس مستش مست
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست مست از می و میخواران از نرگس مستش مست
مرا می خواست تا او را به بازی
چو شب های دگر بر دوش گیرم
برایش قصه شیرین بخوانم
به
پیش چشم شهلایش بمیرم
مورچگان را چو بود اتفاق
شیر ژیان را بدرانند پوست
ترحم بر پلنگ تیز دندان
ستمکاری بود بر گوسفندان
نصيحت گوش کن جانا که از جان دوستتر دارند
جوانان سعادتمند ، پند پير دانا را
تو گفتی که پس از سیاه رنگی نبودآینت دانی چرا غماز نیست
زانکه زنگار از رخش ممتاز نیست
تو گفتی که پس از سیاه رنگی نبود
پس موی سیاه من چرا گشت سفید
دریاب که نقشی ماند از طرح وجود من
چون یاد تو می آرم خود هیچ نمی مانم
من به خود ميگويم، چه كسي باور كرد
جنگل جان مرا، آتش عشق تو خاكستر كرد
در رگ رگ من نوای عشق استدلا خو کن ب تنهایی که از تنها بلا خیزد
سعادت آن کسی دارد که از تنها بپرهیزد
در رگ رگ من نوای عشق است
این نیم نفس برای عشق است
در خط و مرکبم دویده
اشکی که به نامه ام چکیده
این نامه و این قلم بهانه است
هر گوشه روم ز تو نشانه است
تشریف داد و رفت ندانم ز بیخودی
کاین دوست بود در نظرم یا خیال دوست
تو روح مرا به جان خریده
من جان تو را به بر کشیده
تو در بر من به پا ستاده
من در ره تو به سر فتاده
تا تو نگاه میکنی، کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو، این چه نگاه کردن است؟
شعر و شرع و عرش از هم خواستند
این دو عالم زین سه حرف آراستند ...
عطار
در شبان غم تنهايي خويش
عابد چشم سخنگوي توام
من در اين تاريکي
من در اين تيره شب جان فرسا
زائر ظلمت گيسوي توام
هر جفا و جور و بیدادی که بود از دست دوست
دل تحمل کرد لیکن بار هجران بر نتافت
تا قیامت ماتم فرهاد ناحق کشته را ؟تازه دارد لاله خونین کفن در کوهسار
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |