در سماع آی و ز سر خرقه برانداز و برقص.......ور نه با گوشه رو و خرقه ما در سر گیرراهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد
شعری بخوان که با آن رطل گران توان زد
در سماع آی و ز سر خرقه برانداز و برقص.......ور نه با گوشه رو و خرقه ما در سر گیرراهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد
شعری بخوان که با آن رطل گران توان زد
روز اول که سر زلف تو ديدم گفتمدر سماع آی و ز سر خرقه برانداز و برقص.......ور نه با گوشه رو و خرقه ما در سر گیر
جان بر لب است وحسرت دردل که از زبانش...نگرفته هیچ کامی جان از بدن برآیدتويي كه بر سر خوبان كشوري چون تاج
سزد اگر همه ي دلبران دهندت باج
ترک درویش مگیر ار نبود سیم و زرش.......در غمت سیم شمار اشک و رخش را زر گیرروز اول که سر زلف تو ديدم گفتم
که پريشانی اين سلسله را آخر نيست
دوش بیــــماری چشم تو ببرد از دستمجان بر لب است وحسرت دردل که از زبانش...نگرفته هیچ کامی جان از بدن برآید
میل رفتن مکن ای دوست دمی با ما باش.....بر لب جوی طرب جوی و به کف ساغر گیردوش بیــــماری چشم تو ببرد از دستم
لیکن از لطف لبت صورت جــان می بستم
عشق من با خط مشکین تو امروزی نیست
دیرگاهـــــــست کزین جام هلالی مستم ....
میل رفتن مکن ای دوست دمی با ما باش.....بر لب جوی طرب جوی و به کف ساغر گیر
آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست....هر کجا هست خدایا به سلامت دارشرقصان سوی گردون شوم زان جا سوی بی چون شوم صبر و قرارم برده ای ای میزبان زودتر بیا
آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست....هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
آه مگذار ، که دستان من آنرقصان سوی گردون شوم زان جا سوی بی چون شوم صبر و قرارم برده ای ای میزبان زودتر بیا
جلو خودم را نگاه کردم
در جمعیت تورا دیدم
میان گند م ها تو را دیدم
زیر درختی تو را دیدم
در انتهای همه سفر هایم
در عمق همه ی عذاب هایم
در خم همهی خنده ها
سر بر کرده ار آب واز آتش
تابستان وزمستان تورا دیدم .
ما ومي وزاهدان وتقوا...تا يار سر كدام داردجلو خودم را نگاه کردم
در جمعیت تورا دیدم
میان گند م ها تو را دیدم
زیر درختی تو را دیدم
در انتهای همه سفر هایم
در عمق همه ی عذاب هایم
در خم همهی خنده ها
سر بر کرده ار آب واز آتش
تابستان وزمستان تورا دیدم .
از بس که دست می گزم و آه میکشم............آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خویششمشیرم و خون ریز من هم نرمم و هم تیز من همچون جهان فانیم ظاهر خوش و باطن بلا
آه مگذار ، که دستان من آن
اعتمادی که به دستان تو دارد به فراموشی ها بسپارد
آه مگذار که مرغان سپید دستت
دست پر مهر مرا سرد و تهی بگذارد
من چه می گویم ، آه
با تو اکنون چه فراموشی هاست
با من اکنون چه نشستن ها ، خاموشیها ست
تو مپندار که خاموشی من
هست برهان فراموشی من
دل من در دل شبما ومي وزاهدان وتقوا...تا يار سر كدام دارد
شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز می جستماز بس که دست می گزم و آه میکشم............آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خویش
ایا چه کس تو رانوح ار چه مردم وار بد طوفان مردم خوار بد گر هست آتش ذره ای آن ذره دارد شعله ها
در لب تشنه ما بین و مدار آب دریغ................بر سر کشته خویش آی و ز خاکش برگیردل من در دل شب
خواب پروانه شدن می بیند
مهر صبحدمان داس به دست
خرمن خواب مرا می چیند
در "لا احب الافلین"، پاکی ز صورت ها یقین در دیده های غیب بین، هر دم ز تو تمثال هادل من در دل شب
خواب پروانه شدن می بیند
مهر صبحدمان داس به دست
خرمن خواب مرا می چیند
من اما دیگر از هر خواب بیزارمشبی دل را به تاریکی ز زلفت باز می جستم
رخت می دیدم و جامی هلالین باز می خوردم
مرا میبینی و هر دم زیادت میکنی دردم..................تو را میبینم و میلم زیادت میشود هر دمشبی دل را به تاریکی ز زلفت باز می جستم
رخت می دیدم و جامی هلالین باز می خوردم
آن سان ستودمت که بدانند مردماندر "لا احب الافلین"، پاکی ز صورت ها یقین در دیده های غیب بین، هر دم ز تو تمثال ها
می توانمرا میبینی و هر دم زیادت میکنی دردم..................تو را میبینم و میلم زیادت میشود هر دم
آن سان ستودمت که بدانند مردمان
محبوب من به سان خدایان ستودنی است
تو خوش میباش با حافظ برو گو خصم جان میده.................چو گرمی از تو میبینم چه باک از خصم دم سردمآن سان ستودمت که بدانند مردمان
محبوب من به سان خدایان ستودنی است
تو خوش میباش با حافظ برو گو خصم جان میده.................چو گرمی از تو میبینم چه باک از خصم دم سردم
تشكرام تموم شدن ببخشيدمی توان
از میان فاصله ها را برداشت
دل من با دل تو
هر دو بیزار از این فاصله هاست
تو خوش میباش با حافظ برو گو خصم جان میده.................چو گرمی از تو میبینم چه باک از خصم دم سردم
تو چه داری ؟تشكرام تموم شدن ببخشيد
تو گر خواهي كه جاويدان جهان يكسر بيارايي
صبا را گو كه بردارد زماني برقع از رويت
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |