مشاعرۀ سنّتی

mehrdad2012

عضو جدید
کاربر ممتاز
جلو خودم را نگاه کردم
در جمعیت تورا دیدم
میان گند م ها تو را دیدم
زیر درختی تو را دیدم
در انتهای همه سفر هایم
در عمق همه ی عذاب هایم
در خم همهی خنده ها
سر بر کرده ار آب واز آتش
تابستان وزمستان تورا دیدم .
 

khourshid

عضو جدید
رقصان سوی گردون شوم زان جا سوی بی چون شوم صبر و قرارم برده ای ای میزبان زودتر بیا
آه مگذار ، که دستان من آن
اعتمادی که به دستان تو دارد به فراموشی ها بسپارد

آه مگذار که مرغان سپید دستت

دست پر مهر مرا سرد و تهی بگذارد
من چه می گویم ، آه

با تو اکنون چه فراموشی هاست

با من اکنون چه نشستن ها ، خاموشیها ست

تو مپندار که خاموشی من

هست برهان فراموشی من

 

*نيروانا*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
جلو خودم را نگاه کردم
در جمعیت تورا دیدم
میان گند م ها تو را دیدم
زیر درختی تو را دیدم
در انتهای همه سفر هایم
در عمق همه ی عذاب هایم
در خم همهی خنده ها
سر بر کرده ار آب واز آتش
تابستان وزمستان تورا دیدم .

مهمان شاهم هر شبی بر خوان احسان و وفا مهمان صاحب دولتم که دولتش پاینده با
 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
جلو خودم را نگاه کردم
در جمعیت تورا دیدم
میان گند م ها تو را دیدم
زیر درختی تو را دیدم
در انتهای همه سفر هایم
در عمق همه ی عذاب هایم
در خم همهی خنده ها
سر بر کرده ار آب واز آتش
تابستان وزمستان تورا دیدم .
ما ومي وزاهدان وتقوا...تا يار سر كدام دارد
 

*نيروانا*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
آه مگذار ، که دستان من آن
اعتمادی که به دستان تو دارد به فراموشی ها بسپارد

آه مگذار که مرغان سپید دستت

دست پر مهر مرا سرد و تهی بگذارد
من چه می گویم ، آه

با تو اکنون چه فراموشی هاست

با من اکنون چه نشستن ها ، خاموشیها ست

تو مپندار که خاموشی من

هست برهان فراموشی من


نوح ار چه مردم وار بد طوفان مردم خوار بد گر هست آتش ذره ای آن ذره دارد شعله ها
 

khourshid

عضو جدید
تو خوش می‌باش با حافظ برو گو خصم جان می‌ده.................چو گرمی از تو می‌بینم چه باک از خصم دم سردم
من گمان می کردم
دوستی همچون سروی سرسبز
چارفصلش همه آراستگی ست
من چه می دانستم

هیبت باد زمستانی هست

من چه می دانستم

سبزه می پژمرد از بی آبی

سبزه یخ می زند از سردی دی
من چه می دانستم
دل هر کس دل نیست

قلبها ز آهن و سنگ

قلبها بی خبر از عاطفه اند

 

*نيروانا*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
می توان
از میان فاصله ها را برداشت
دل من با دل تو
هر دو بیزار از این فاصله هاست
تشكرام تموم شدن ببخشيد
تو گر خواهي كه جاويدان جهان يكسر بيارايي

صبا را گو كه بردارد زماني برقع از رويت
 

*نيروانا*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
من گمان می کردم
دوستی همچون سروی سرسبز
چارفصلش همه آراستگی ست
من چه می دانستم

هیبت باد زمستانی هست

من چه می دانستم

سبزه می پژمرد از بی آبی

سبزه یخ می زند از سردی دی
من چه می دانستم
دل هر کس دل نیست

قلبها ز آهن و سنگ

قلبها بی خبر از عاطفه اند


دارم دلی همچون جهان تا می کشد کوه گران من که کشم که کی کشم زین کاهدان واخر مرا
 

khourshid

عضو جدید
تا غم به سوی غم رود خرم سوی خرم رود ...............تا گل به سوی گل رود تا دل برآید بر سما

آغاز دیوانگی است

این گونه که من می خواهم هر نفس بوسیدن چشم هایت را

زاده شدنم مگر برای همین رسالت نبوده است ؟!
 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز

آغاز دیوانگی است

این گونه که من می خواهم هر نفس بوسیدن چشم هایت را

زاده شدنم مگر برای همین رسالت نبوده است ؟!
تو خود ای گوهر یک دانه کجایی آخر..........کز غمت دیده مردم همه دریا باشد
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا