در دیاری که در آن نیست کسی یار کسی
کاش یارب که نیفتد به کسی یار کسی
من اگر برخيزم تو اگر برخيزي همه برميخيزند
من اگر بنشينم تو اگر بنشيني چه كسي برخيزد؟
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالودم به بد دیدن
خدارو شکر که حروف الفا 32تاست
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق ازپرده عصمت برون آرد زلیخا را
الا ای پیرفرزانه مکن منعم زمیخانه
که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
مرا گفت بگیر این و بزی خرم و دلشاد//و گر تنت خراب است بدین آب کن آباد
دلبرم عزم سفر کرد خدارا یاران.......چه کنم با دل سرگشته که مرهم با اوست
تو ای مهجور سر گردان، کدامی؟/کسی نامت نمیداند، چه نامی؟
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم.....که در طریقت ما کفریست رنجیدنیک روز به اتفاق صحرا منو تو
از دشت برون شویم تنها من و تو
دانی که منو تو کی به هم خوش باشیم؟
آنروز که کس نباشد الا منو تو....
(سعدی)
نیست سری کز تو پرآشوب نیست........اینهمه هم خوب شدن خوب نیستوفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم.....که در طریقت ما کفریست رنجیدن
نیست سری کز تو پرآشوب نیست........اینهمه هم خوب شدن خوب نیست
یکی آن شب که با گوهر فشانی......رباید مهر از گنجی که دانیتو پنداری ز دست غصه رستی/که نام عاشقی بر خویش بستی
یکی آن شب که با گوهر فشانی......رباید مهر از گنجی که دانی
یاری که دلم خستی در بر رخ ما بستی//غمخواره یاران شد تا باد چنین بادا
آفتاب آهسته بگذارد در این غمخانه پای........تا مبادا چون حباب از هم بریزد خانه ام
اتش عشق تو فردوس برین بود مرا / که گلستان خلیل امده نار نمرودملکی که پریشان شد از شومی شیطان شد//باز آن سلیمان شد تا باد چنین بادا
ملکی که پریشان شد از شومی شیطان شد//باز آن سلیمان شد تا باد چنین بادا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند........در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا
از دولت محزونان وز همت مجنونان//آن سلسله جنبان شد تا باد چنین بادا
از چو من ویرانه ای الفت بریدن سهل نیست.......می رود با چشم گریان سیل از ویرانه ام
از بس که تن ز آتش حسرت گداخته است.......از دیده خون گرم فشانم به جای اشکمعشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا//کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا
از بس که تن ز آتش حسرت گداخته است.......از دیده خون گرم فشانم به جای اشک
در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست.......اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهتکمال سر محبت ببین نه نقص گناه//که هر که بیهنر افتد نظر به عیب کند
در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست.......اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت
تو ای مهجور سر گردان، کدامی؟/کسی نامت نمیداند، چه نامی؟
مارا مجیزی دست داد که باید ترک وادی نماییم !!!
فی الحال نقل شعری نماییم از مولوی بزرگ!!!این شعر را ما بسیار دوست میداریم!!
معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا//کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا
ملکی که پریشان شد از شومی شیطان شد//باز آن سلیمان شد تا باد چنین بادا
یاری که دلم خستی در بر رخ ما بستی//غمخواره یاران شد تا باد چنین بادا
هم باده جدا خوردی هم عیش جدا کردی//نک سرده مهمان شد تا باد چنین بادا
زان طلعت شاهانه زان مشعله خانه//هر گوشه چو میدان شد تا باد چنین بادا
زان خشم دروغینش زان شیوه شیرینش//عالم شکرستان شد تا باد چنین بادا
شب رفت صبوح آمد غم رفت فتوح آمد//خورشید درخشان شد تا باد چنین بادا
از دولت محزونان وز همت مجنونان//آن سلسله جنبان شد تا باد چنین بادا
عید آمد و عید آمد یاری که رمید آمد//عیدانه فراوان شد تا باد چنین بادا
ای مطرب صاحب دل در زیر مکن منزل//کان زهره به میزان شد تا باد چنین بادا
درویش فریدون شد هم کیسه قارون شد//همکاسه سلطان شد تا باد چنین بادا
آن باد هوا را بین ز افسون لب شیرین//با نای در افغان شد تا باد چنین بادا
فرعون بدان سختی با آن همه بدبختی//نک موسی عمران شد تا باد چنین بادا
آن گرگ بدان زشتی با جهل و فرامشتی//نک یوسف کنعان شد تا باد چنین بادا
شمس الحق تبریزی از بس که درآمیزی//تبریز خراسان شد تا باد چنین بادا
از اسلم شیطانی شد نفس تو ربانی//ابلیس مسلمان شد تا باد چنین بادا
آن ماه چو تابان شد کونین گلستان شد//اشخاص همه جان شد تا باد چنین بادا
بر روح برافزودی تا بود چنین بودی//فر تو فروزان شد تا باد چنین بادا
قهرش همه رحمت شد زهرش همه شربت شد//ابرش شکرافشان شد تا باد چنین بادا
از کاخ چه رنگستش وز شاخ چه تنگستش//این گاو چو قربان شد تا باد چنین بادا
ارضی چو سمایی شد مقصود سنایی شد//این بود همه آن شد تا باد چنین بادا
خاموش که سرمستم بربست کسی دستم//اندیشه پریشان شد تا باد چنین بادا
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |