mahsa1984
عضو جدید
تا سحر چشم یار چه بازی کند که بازبا درود
ناتوان موری به پابوس سلیمان آمدست
ذرهای در سایه خورشید تابان آمدست
بنیاد بر کرشمه جادو نهاده ایم
تا سحر چشم یار چه بازی کند که بازبا درود
ناتوان موری به پابوس سلیمان آمدست
ذرهای در سایه خورشید تابان آمدست
تا سحر چشم یار چه بازی کند که بازبا درود
ناتوان موری به پابوس سلیمان آمدست
ذرهای در سایه خورشید تابان آمدست
تا سحر چشم یار چه بازی کند که باز
بنیاد بر کرشمه جادو نهاده ایم
دارم سخنی با تو گفتن نتوانم
این درد نهان سوز نهفتن نتوانم
دوش از جناب آصف پی بشارت آمدبا درود
ما توبه را به طاعت پیمانه بردهایم
محراب را به سجده بتخانه بردهایم
خمها چو فیل مست سر خود گرفتهاند
از بس که درد سر سوی میخانه بردهایم
دوش از جناب آصف پیک بشارت آمدبا درود
ما توبه را به طاعت پیمانه بردهایم
محراب را به سجده بتخانه بردهایم
خمها چو فیل مست سر خود گرفتهاند
از بس که درد سر سوی میخانه بردهایم
دوش از جناب آصف پیک بشارت آمد
کز حضرت سلیمان عشرت اشارت آمد
با درود
دوش مرا عشق تو از جامه برا نگیخت
بی عدد از دیدگانم اشگ فرو ریخت
ته کت نازنده چشــمان سرمه سائی
ته کت زیبنـــــــــده بالا دلـــــــــــربایی
ته کت مشـــکین دو گیسو در قفائی
بمــــــو واجی که ســـــرگردان چرائی
با درود
یادگار من دلخسته مسکین با تو
آن دل شیفته حالست نکو میدارش
یارا دلم کسی به غیر رخت را نظر نکرد
غم ها بدیدم و غم زدگان ر ا خبر نکرد
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدایِ او شد و جان نیز هم
من رفتنی ام ، پرنده ها می میرند
همواره تو زنده ای تو ، پرواز ترین!
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]نی محزون مگر از تربت فرهاد دمید[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]که کند شکوه زهجران لب شیرینی[/FONT]
یارب در خلق، تکیه گاهم نکنی
محتاج گدا و پادشاهم نکنی
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]یار با غیر و غم عشق در آغوشــم بود [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]مـــرگ صــد بار به از زنــدگی دوشــــم بود [/FONT]
با درود
دو چشم شوخ تو با یکدیگر نمی سازند
که در خرابی هم یکدلند میخواران
با درودنگذرد بر من شبی، کز داغ روز افزون ننالم،
همچو {نی} لبریز دردم، چون نسوزم، چون ننالم؟
مرد نبود همه هر کس که نر استبا درود
مرادخویش بگذارم همان دم
مراددلبر خودکام گیرم
مرد نبود همه هر کس که نر است
ای بسا ماده زنر مرد تر است
صحبت از ماده و نر بودن نیست
زن مردانه تر از مرد بسی است
گر به بازار و یا خانه زید
آن بود مرد که مردانه زید
ای بسا ماده که نر گردانند
پیرزن لیک جوان مردانند
با درود
درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند
جهان جوان شد و یاران به عیش بنشستند
دلی دارم که دریای جنونه
اسیر عاشق نامهربونه
نمی دونم چرا این یار جونی
غمش با من دلش با دیگرونه
درودبا درود
هان و هان راه خویش گیر و برو
به دم مار خفته پا مگذار
هاتف
در زمان شاه عباس کبيردست عشق از دامن دل دور باد!
مي توان آيا به دل دستور داد؟
مي توان آيا به دريا حكم كرد
كه دلت را يادي از ساحل مباد؟
موج را آيا توان فرمود: ايست
باد را فرمود: بايد ايستاد؟
آنكه دستور زبان عشق را
بي گزاره در دهان ما نهاد
خوب مي دانست تيغ تيز را
دركف مستي نمي بايست داد
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |