ترا بر افسر شاهان نشانند
مرا هرگز نپرسند و ندانند
مرا هرگز نپرسند و ندانند
ترا بر افسر شاهان نشانند
مرا هرگز نپرسند و ندانند
دیرزمانیست که ماندهام!
با وسوسهی سکونُ نشستن کنار آمدهام!
جرأت میکنم برای وداع!
ترک میکنم تمامِ آشناییها را!
هر نامُ هر منظره ،
در قلبم زنده میماند!
رّدی از خود باقی میگُذارد!
از هر کدام، نقشی بر گرفتهام!
میخواهم در جاده بمانمُ
ستارهی خویش را پی بگیرم،
در شروعی تازه...
زندهگی، رهاییست!
مارگوت بیکل
دلم آتشگهی ست دیرینه پابرجا
و عشقت شعله ای سرکش در این آتش
که تا عشقت درون سینه ام باقی ست
دلم از سوز عشقت تا ابد زنده ست
نو ميد هم فزون مشو از نا اميديت
گاهي بلاي جان تو اميد هاي توست
تجليگه خـود كـرد خـــدا ديــده مـا را .... در اين ديده درآييد و ببينيد خـدا را
دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت
عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت
با درود
تنهاهمه شب من و چراغی
مونس شده تا بگاه روزم
من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش
هرکسی آن دردو عاقبت کار که کشت
حضرت حافظ
آب حيات است هر آنچه آفريد
هر گوهركه دادست به منت بخريد
***my own***
یاران هم نشین همه از هم جدا شدندبا درود
دل بدخواه سوز اندر عشق
چونکه دلهای عاشقان سوزی
یاران هم نشین همه از هم جدا شدند
مائیم و آستانۀ دولت پناه تو
حافظ
وین نغمۀ محبت بعد از من و ماند
تا در زمانه باقیست آوازِ باد و باران
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |