آن همه ناز و تنعم که خزان می فرمود. عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
دیر آمدی ای نگار سرمست ----- زودت ندهیم دامن از دست
آن همه ناز و تنعم که خزان می فرمود. عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
دیر آمدی ای نگار سرمست ----- زودت ندهیم دامن از دست
تا رخت بیفـــــکند به صحرا دل مـن
سرمــایه زیان کرد ز سودا دل مــن
یک موی نماند از اجـــــل تا دل من
القــــصه بطولــها دریغــــــا دل مـن
"خاقاني"
تا رخت بیفـــــکند به صحرا دل مـن
سرمــایه زیان کرد ز سودا دل مــن
یک موی نماند از اجـــــل تا دل من
القــــصه بطولــها دریغــــــا دل مـن
"خاقاني"
تا رخت بیفـــــکند به صحرا دل مـن
سرمــایه زیان کرد ز سودا دل مــن
یک موی نماند از اجـــــل تا دل من
نونو دلم از درد کهن ایمن نیست
و آن درد دلم که دیدهای ساکن نیست
میجویم بوی عافیت لیکن نیست
آسایشم آرزوست این ممکن نیست
خاقانی
نمی دانـــم از اول بی وفـــا بود
و یا نازش کشیدم بی وفا شد ؟
بگفتا گر بخواهد هر چه داری بگفتا این از خدا خواهم به زاریدر هوایت بیقرارم روز و شب
سر ز پایت برندارم روز و شب
بگفتا گر بخواهد هر چه داری بگفتا این از خدا خواهم به زاری
بگفتا گر به سر یابیش خشنود بگفت از گردن این وام افکنم زود
بگفتا دوستیش از طبع بگذار بگفت از دوستا نناید چونین کار
بگفت آسوده شو کین کار خام است بگفت آسودگی بر من حرام است
بگفتا رو صبوری کن در این درد بگفت از جان صبوری چون توان کرد؟
بگفت از صبر کردن کس خجل نیست بگفت این دل تواند کرد دل نیست
بگفت از عشق کارت سخت زارست بگفت از عاشقی خوش تر چه کارست؟
...
به وقت صبح قیامت، که سر زخاک برآرم
به گفتگوی تو خیزم، به جستجوی تو باشم
من اگـر خارم و گر گل، چمن آرایی هســت
که از آن دست که او می کشدم، می رویم
آفاق را گردیده ام مهر بتان ورزیــــده ام
بسیار خوبان دیده ام اما تو چیزه دیگری
يا رب ان نوگل خندان كه سپردي به منش
ميسپارم به تو از دست حسود چمنش
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]شكسته بال تر از من، در آشيان تو نيست .... دلم خوش ست كه نامم كبوتر حرم است[/FONT]
با درود
تامعتکف راه خرابات نگردی
شایسته ارباب کرامات نگردی
با درود
تامعتکف راه خرابات نگردی
شایسته ارباب کرامات نگردی
يك شـب آخر دامـن آه سحــر خواهم گرفت .... داد خـــود را زآن مــه بـيـــدادگـر خواهم گرفت
با درود
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
ترسم كه اشك در غم ما پرده در شوددل ار، ز عشق تهي شد، ز سينه بيرون آر .... كسي پرنده ي جان داده در قفس نگذاشت
ترسم كه اشك در غم ما پرده در شود
وين راز سر به مهر به عالم سمر شود
گويند سنگ لعل شود در مقام صبر
آري شود ليك به خون جگر شود
دل ار، ز عشق تهي شد، ز سينه بيرون آر .... كسي پرنده ي جان داده در قفس نگذاشت
دی کوزه گری بدیدم اندر بازار
بر پاره گلی لگد همی زد بسیار
وآن گل بزبان حال با او میگفت
من همچو تو بوده ام مرا نیکودار
از لعل تو گد یابم انگشتری زنهاربا درود
تماشا میکنم این قد قیامت میکند یا رب
که خواهم تا قیامت یاد کردن این تماشا را
با درود
تماشا میکنم این قد قیامت میکند یا رب
که خواهم تا قیامت یاد کردن این تماشا را
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |