یا بردنِ دل از گل و از شمع فرا گیرنو بهارست در ان کوش که خوشدل باشی
که بس گل بدمد باز تو در گل باشی
یا عاشقی از بلبل و پروانه بیاموز
یا بردنِ دل از گل و از شمع فرا گیرنو بهارست در ان کوش که خوشدل باشی
که بس گل بدمد باز تو در گل باشی
ز درد عشق تو با کس حکایتی که نکردمیا بردنِ دل از گل و از شمع فرا گیر
یا عاشقی از بلبل و پروانه بیاموز
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نوز درد عشق تو با کس حکایتی که نکردم
چرا جفای تو کم شد؟شکایتی که نکردم!
ور نبود مشربه از زر نابمزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته خویش امد و هنگام درو
ما بیغمان مست دل از دست دادهایمما سر خوشان مست كه دل از دست داده ايم
همراز عشق و هم نفس جام و باده ايم
بعزم توبه سحر گفتم استخاره کنمور نبود مشربه از زر ناب
با دو کف دست توان خورد آب!
مشو خاموش ای شمعِ و بسوز امشب به بزمِ منبعزم توبه سحر گفتم استخاره کنم
بهار توبه شکن می رسد چه چاره کنم
ما شبی دست براریم و دعائی بکنیممشو خاموش ای شمعِ و بسوز امشب به بزمِ من
که از بی مهریش با تو هزاران داستان دارم
ما را چه غم از سوزشِ پنهانیِ خویش استما شبی دست براریم و دعائی بکنیم
غم هجران ترا چاره ز جائی بکنیم
یا رب این بچه ترکان چه دلیرند بخونلبت نه گویدو پیداست میگوید دلت آری
که این سان دشمنی یعنی که دوستم داری
در بزمِ وصالِ دوست؛از جامِ جمالِ دوستیا رب این بچه ترکان چه دلیرند بخون
که تار مژه هر لخظه شکاری گیرند
در بزمِ وصالِ دوست؛از جامِ جمالِ دوست
چون مست شدی مشکن ؛پیمانه و پبمان را
من خاکم و من گردم من اشکم و من دردممن دگر من نیستم، من نیستم
حیف از آن عمری که با من زیستم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |