روزِ وصلِ دوستداران یاد بادما چو داديم دل و ديده به طوفان بلا
گو بيا سيل غم و خانه ز بنياد ببر
یاد باد آن روزگاران یاد باد
روزِ وصلِ دوستداران یاد بادما چو داديم دل و ديده به طوفان بلا
گو بيا سيل غم و خانه ز بنياد ببر
روزگاري يك تبسم يك نگاه
هتر از گرماي صد آغوش بود
اين زمان بر هر كه دل بستم وليك
آتش آغوش او خاموش بود
دردعشقی کشیده ام که مپرس
زهر هجری چشیده ام که مپرس
گشته ام در جهان و آخرکار
دلبری برگزیده ام که مپرس!
دلبر و یارِ من تویی؛رونقِ کارِ من توییدلي دارم كه از تنگي در او جز غم نميگنجد
غمي دارم ز دلتنگي كه در عالم نميگنجد
شرار انگیز و طوفانی هوایی در من افتادست
که همچون حلقه ی آتش در این گرداب می گردم!
من ندانم که کیم؟ما ز ياران چشم ياري داشتيم
خود غلط بود انچه مي پنداشتيم
ما جمله اسيران من و مائي خويشيم
اينجاست همان علت صد دستگي ما[/quo
از تو ای عشق در این دل چه شررها دارم
یادگار از تو چه شبها؛ چه سحرها دارم
با تو ای راهزنِ دل چه سفرها کردم
گر چه از خود خبرم نیست خبرها دارم
تو مرا واله و آشفته و رسوا کردی
تو مرا غافل از اندیشۀ فردا کردی
من آن گلبرگ مغرورم که میمیرم ز بی آبی
ولی با خفت و خواری پی شبنم نمیگردم
تو سیه چشم پو آیی به تماشایِ چمن[FONT="]اسیر عشق تو از هر دو عالم آزادست[/FONT]
[FONT="]اساس هستی من زان خراب آبادست[/FONT]
[FONT="]تو را نصیب همین کرد و این از آن دادست[/FONT]
[FONT="]کز این فسانه و افسون مرا بسی یادست[/FONT]
[FONT="]برو فسانه مخوان و فسون مدم حافظ[/FONT]
[FONT="]مرا فتاد دل از ره تو را چه افتادست[/FONT]
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |