تخت زمرد زده است گل به چمن
راح چون لعل آتشین دریاب
در میخانه بستهاند دگر
افتتح یا مفتح الابواب
حافظ
بی طاعت حق بهشت و رضوان مطلب
بیخاتم دین ملک سلیمان مطلب
گر منزلت هر دو جهان می خواهی
آزار دل هیچ مسلمان مطلب
ابوسعید ابوالخیر
تخت زمرد زده است گل به چمن
راح چون لعل آتشین دریاب
در میخانه بستهاند دگر
افتتح یا مفتح الابواب
حافظ
بر ما گذشت نيك و بد،اما تو روزگاربی طاعت حق بهشت و رضوان مطلب
بیخاتم دین ملک سلیمان مطلب
گر منزلت هر دو جهان می خواهی
آزار دل هیچ مسلمان مطلب
ابوسعید ابوالخیر
بر ما گذشت نيك و بد،اما تو روزگار
فكري به حال خويش كن، اين روزگار نيست!
ديريست زهجرروي مهش، خوابم نمي بردتو عمر خواه و صبوری که چرخ شعبده بازهزار بازی از این طرفهتر برانگیزد
ديريست زهجرروي مهش، خوابم نمي برد
حيران ميان سيلم و ابم نميبرد
مائیم و می و مطرب و این کنج خرابیارب خم گیسوی تو آشفته مباداکاشفته دلی در خم گیسوی تو دارم
( فروغی بسطامی )
مائیم و می و مطرب و این کنج خراب
جان و دل و جام و جامه در رهن شراب
فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب
آزاد ز خاک و باد از آتش و آب
شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبانبربساط نکته دانان خود فروشی شرط نیست
یاسخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش
شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان
ورنه پروانه ندارد به سخن پروایی
تا فضل و عقل بيني بي معرفت نشينيیاد تو شب و روز ، قرین دل ماست
سودای دلت ، گوشه نشین دل ماست
از حلقه ی بندگیت ، بیرون نرود
تا نقش حیات ، در نگینِ دل ماست
ابوسعید ابوالخیر
تا فضل و عقل بيني بي معرفت نشيني
يك نكته ات بگويم خود را مبين كه رستي
اسمان نگاه خسته ي من، خانه ي ابرهاي بارانزاستیـارب کـه از دریـا دلـی خـود گـوهـر یـکـتـا شوی
ای اشــک چــشــم آســمــان در دامــن دریـا بـیـا
"شهریار"
اسمان نگاه خسته ي من، خانه ي ابرهاي بارانزاست
نيستي و نبودنت تنها غصه ي افتابگردانهاست
تو را صبا و مرا آب دیده شد غمازو گر نه عاشق و معشوق رازدارانند
( حافظ )
دلي دارم كز او حاصل ندارم
مرا آن به كه دل با دل ندارم
من بنده آن کسم که بی ماش خوشست
جفت غم آن کسم که تنهاش خوشست
گویند وفای او چه لذت دارد
زآنم خبری نیست جفاهاش خوشست
تا در دل من عشق تو اندوخته شد
جز عشق تو هرچه داشتم سوخته شد
عقل و سبق و كتاب بر طاق نهاد
شعر و غزل دوبيتي اموخته شد!
من كي ازاد شوم از غم دل چون هر دمدر چمن چون غنچه تا کی می توان دلتنگ زیست؟
خویش را چون لاله بر دامان صحرا می کشم
( قدسی مشهدی )
من كي ازاد شوم از غم دل چون هر دم
هندوي زلف بتي حلقه كند در گوشم!
دارم چو شمع سر غمش برسر زبان
مطرب عشق عجب سازونوائی دارد..................نقش هرنغمه که زد راه به جایی دارد
دارم چو شمع سر غمش برسر زبان
لب مي گزد چو غنچه خندان كه خامشم
من خود به سر ندارمٖ دیگر هوای سامان
گردون کجا به فکر سامان من بیفتد
خواهد شد از ندامت دیوانه شهریارا
گر آن پری به دستش دیوان من بیفتد
درازناي شب از چشم دردمندان پرس
تو قدر اب چه داني كه بر لب جويي
يا رب اين شمع دل افروز زكاشانه ي كيستیوسف عزیزم رفت ای برادران رحمی
کز غمش عجب بینم حال پیر کنعانی
يا رب اين شمع دل افروز زكاشانه ي كيست
جان ما سوخت بپرسيد جانانه ي كيست
تو فکر می کنی از دشمنی چه کم دارد
بهانه گیری یاران نیمه راه از هم ؟!
در اين شب سياهم گم گشت راه مقصودما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید
هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند
در اين شب سياهم گم گشت راه مقصود
از گوشه اي برون آي اي كوكب هدايت
جان خوش است اما نمي خواهم كه جان گويم توراتو تاج بخشی و من شهریار ملک سخن
به دولت سرت از آفتاب دارم تاج
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |