مرا می بینی و هر دم زیادت می کنی دردمیا دست بکش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم...
تو را می بینم و میلم زیادت می شود هردم
حافظ
مرا می بینی و هر دم زیادت می کنی دردمیا دست بکش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم...
مرا می بینی و هر دم زیادت می کنی دردم
تو را می بینم و میلم زیادت می شود هردم
حافظ
من بی مایه که باشم که خریدار تو باشم
حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم
سعدی
مراد ما وصال توست از دنیا و از عقبی
وگرنه بی شما قدری نباشد دین و دنیا را
شیرین سخنی در دل ما میخندداز آتش تو فتاده جانم در جوش
وز باده تو شده است جانم مدهوش
از حسرت آنکه گیرمت در آغوش
هرجای کنم فغان و هر سوی خروش
شیرین سخنی در دل ما میخندد
بر خسرو شیرین سخنی میبندد
گه تند کند مرا و او رام شود
گه رام کند مرا و او میتندد
یک بار بی خبر؛
به شبستان من درآ!
چون بوی گل..
نهفته به این انجمن درآ
آتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس
آن چنان سوختم از آتش هجران که مپرس
گِله ای کردم و از یک گِله بیگانه شدی
آشنایا ،گله دارم ز تو چندان که مپرس
شهریار
ساقیا آمدن عید مبارک بادت
وان مواعید که کردی مرود از یادت
حافظ
یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
حافظ
در زلف تو دادند نگارا خبر دل
معذورم اگر آمده ام بر اثر دل
یا دل بر من باز فرست ای بت مه رو
یا راه مرا باز نما تو به بر دل
سنایی
لاله دیدم روی زیبای توام آمد به یادشعله دیدم سرکشی های توام آمد به یادرهی معیری
در زلف تو دادند نگارا خبر دل
معذورم اگر آمده ام بر اثر دل
یا دل بر من باز فرست ای بت مه رو
یا راه مرا باز نما تو به بر دل
سنایی
درد ما را نیست درمان الغیاث.
هجر ما را نیست پایان الغیاث.
دین و دل بردند و قصد جان کنند.
الغیاث از جور خوبان الغیاث
آخر زغم عشقت ای طفل دبستانیثنا و حمدِ بی پایان خدا را
که صنعش در وجود آورد ما را
سعدی
آخر زغم عشقت ای طفل دبستانی
رفتم من از این عالم، عالم به تو ارزانی
عشق من و تو ای ماه بیرون ز شگفتی نیست
من پیر جهاندیده، تو طفل دبستانی
نشگفت گر از مجنون در عشق شوم افزون
کز معرفت افزون است شهری ز بیابانی
تو اول و تو ثانی در خوبی و رعنایی
ای ثانی بیاول وی اول بیثانی
درآتش عشق ای دوست میسوزم و میبینی
وز درد فراق ای یار مینالم و میدانی
در عشق پشیمانی آیین محبت نیست
عاشق نبرد هرگز در عشق پشیمانی
ملک الشعرای بهار
یا در آن زلف پریشان جای خود وا می کنیم / یا به خاک ره ز دست شانه می ریزیم مایاد تو کنم میان یادم باشی
لب بگشایم در این گشادم باشی
گر شاد شوم ضمیر شادم باشی
حیله طلبم تو اوستادم باشی
مولانا
![]()
یا در آن زلف پریشان جای خود وا می کنیم / یا به خاک ره ز دست شانه می ریزیم ما
دیگران ز افسانه می ریزند صائب رنگ خواب / سرمه بیداری از افسانه می ریزیم ما
به تنگ آمد دلم ، یک خنجر کاری طمع دارد / از آن مژگان قتال اینقدر یاری طمع داردای سرو دو صد بستان آرام دل مستان
بردی دل و جان بستان زنهار مخسب امشب
ای باغ خوش خندان بیتو دو جهان زندان
آنی تو و صد چندان زنهار مخسب امشب
"مولانا"
به تنگ آمد دلم ، یک خنجر کاری طمع دارد / از آن مژگان قتال اینقدر یاری طمع دارد
نهادست از نکویانش بسی غمهای ناخورده / ازین خونخوار مردم هر که غمخواری طمع دارد
بند دیگر دارم از عشقت به هر پیوند خویش / جذبهای خواهم که از هم بگسلانم بند خویشدر هر آن مردار بینی رنگکی گویی که جان
جان کجا رنگ از کجا جان را بجو جان را بیاب
تو سؤال و حاجتی دلبر جواب هر سؤال
چون جواب آید فنا گردد سؤال اندر جواب
"مولانا"
بند دیگر دارم از عشقت به هر پیوند خویش / جذبهای خواهم که از هم بگسلانم بند خویش
عشق خونخوار است با بیگانه و خویشش چه کار / خورد کم خونی مگر یعقوب از فرزند خویش
وحشی بافقی
یک روز مرا بر لب خود میر نکردیشب من نشان مویت
سحرم نشان رویت
قمر از فلک در افتد
چو نقاب بر گشایی
مولانا
![]()
یک روز مرا بر لب خود میر نکردی
وز لعل لبت جامگی تقریر نکردی
زان شب که سر زلف تو در خواب بدیدم
حیران و پریشانم و تعبیر نکردی
یک عالم و عاقل به جهان نیست که او را
دیوانه آن زلف چو زنجیر نکردی
مولانای جاااان
دم به دم از ره دل پیک خیالش رسدمیک ذره وفا را به دو عالم نفروشیم
هر چند در این عـهد خریدار ندارد
صائب تبریزی
![]()
دم به دم از ره دل پیک خیالش رسدم
تابشی نو به نو از حسن و جمالش رسدم
یا رب این بوی طرب از طرف فردوس است
یا نسیمی است که از روز وصالش رسدم
مولانای جان
تا سر زلف پریشان تو محبوب منستماهی که قدش به سرو میماند راست
آیینه به دست و روی خود میآراست
دستارچه ای پیشکشش کردم گفت
وصلم طلبی زهی خیالی که توراست
حافظ
تا سر زلف پریشان تو محبوب منست
روزگارم به سر زلف پریشان ماند
چه کند کشته عشقت که نگوید غم دل
تو مپندار که خون ریزی و پنهان ماند
سعدی جااان
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |