مشاعرۀ سنّتی

traneh.

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل به نگاه اولین گشت شکار چشم تو
زخم دگر چه می زنی صید به خون تپیده را


فروغی بسطامی



آمدی با تاب گیسو تا که بی تابم کنی
زلف بر یکسو زدی تا غرق مهتابم کنی
آتش از برق نگاهت ریختی برجان من
خواستی تا در میان شعله ها آبم کنی
رفتی از پییشم که دور از چشم خود تا نیمشب
با نوای لای لای گریه ها خوابم کنی


 

BISEI

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یک ذره وفا را به دو عالم نفروشیم
هر چند در این عـهد خریدار ندارد

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
در کعبه اگر دل سوی غیرست ترا
طاعت همه فسق و کعبه دیرست ترا

ور دل به خدا و ساکن میکده‌ای
می نوش که عاقبت بخیرست ترا



 

puyan khan

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای عاشقان ای عاشقان آن كس كه بیند روی او
شوریده گردد عقل او آشفته گردد خوی او

معشوق را جویان شود دكان او ویران شود
بر رو و سر
پویان;)شود چون آب اندر جوی او

در عشق چون مجنون شود سرگشته چون گردون شود
آن كو چنین رنجور شد نایافت شد داروی او

جان ملك سجده كند آن را كه حق را خاك شد
ترك فلك چاكر شود آن را كه شد هندوی او

عشقش دل پردرد را بر كف نهد بو می‌كند
چون خوش نباشد آن دلی كو گشت دستنبوی او

بس سینه‌ها را خست او بس خواب‌ها را بست او
بسته‌ست دست جادوان آن غمزه جادوی او

شاهان همه مسكین او خوبان قراضه چین او
شیران زده دم بر زمین پیش سگان كوی او

بنگر یكی بر آسمان بر قله روحانیان
چندین چراغ و مشعله بر برج و بر باروی او

شد قلعه دارش عقل كل آن شاه بی‌طبل و دهل
بر قلعه آن كس بررود كو را نماند اوی او

ای ماه رویش دیده‌ای خوبی از او دزدیده‌ای
ای شب تو زلفش دیده‌ای نی نی و نی یك موی او

این شب سیه پوش است از آن كز تعزیه دارد نشان
چون بیوه‌ای جامه سیه در خاك رفته شوی او

شب فعل و دستان می‌كند او عیش پنهان می‌كند
نی چشم بندد چشم او كژ می‌نهد ابروی او

ای شب من این نوحه گری از تو ندارم باوری
چون پیش چوگان قدر هستی دوان چون گوی او

آن كس كه این چوگان خورد گوی سعادت او برد
بی‌پا و بی‌سر می‌دود چون دل به گرد كوی او

ای روی ما چون زعفران از عشق لاله ستان او
ای دل فرورفته به سر چون شانه در گیسوی او

مر عشق را خود پشت كو سر تا به سر روی است او
این پشت و رو این سو بود جز رو نباشد سوی او

او هست از صورت بری كارش همه صورتگری
ای دل ز صورت نگذری زیرا نه‌ای یك توی او

داند دل هر پاك دل آواز دل ز آواز گل
غریدن شیر است این در صورت آهوی او

بافیده دست احد پیدا بود پیدا بود
از صنعت جولاهه‌ای وز دست وز ماكوی او

ای جان‌ها ماكوی او وی قبله ما كوی او
فراش این كو آسمان وین خاك كدبانوی او

سوزان دلم از رشك او گشته دو چشمم مشك او
كی ز آب چشم او تر شود ای بحر تا زانوی او

این عشق شد مهمان من زخمی بزد بر جان من
صد رحمت و صد آفرین بر دست و بر بازوی او

من دست و پا انداختم وز جست و جو پرداختم
ای مرده جست و جوی من در پیش جست و جوی او

من چند گفتم های دل خاموش از این سودای دل
سودش ندارد های من چون بشنود دل هوی او

حیفم اومد همه اش رو نزارم


در کعبه اگر دل سوی غیرست ترا
طاعت همه فسق و کعبه دیرست ترا

ور دل به خدا و ساکن میکده‌ای
می نوش که عاقبت بخیرست ترا



 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
وا فریادا ز عشق وا فریادا
کارم به یکی طرفه نگار افتادا

گر داد من شکسته دادا دادا
ور نه من و عشق هر چه بادا بادا



 

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وا فریادا ز عشق وا فریادا
کارم به یکی طرفه نگار افتادا

گر داد من شکسته دادا دادا
ور نه من و عشق هر چه بادا بادا



ای دل به بند دوری او جاودانه باش / ای صبر پاسبان در بند خانه باش

ای سر به خاک تنگ فرو رو ، ترا که گفت / در بند کسر حرمت این آستانه باش
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ای دل به بند دوری او جاودانه باش / ای صبر پاسبان در بند خانه باش

ای سر به خاک تنگ فرو رو ، ترا که گفت / در بند کسر حرمت این آستانه باش

شب های دراز ای دریغا بی تو
تو خفته به از ای دریغا بی تو

دوری و فراق ای دریغا بی تو
من در تک و تاز ای دریغا بی تو


ابوسعید ابوالخیر
 

traneh.

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب های دراز ای دریغا بی تو
تو خفته به از ای دریغا بی تو

دوری و فراق ای دریغا بی تو
من در تک و تاز ای دریغا بی تو


ابوسعید ابوالخیر
وصال او ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به
به شمشیرم زد و با کس نگفتم
که راز دوست از دشمن نهان به
به داغ بندگی مردن بر این در
به جان او که از ملک جهان به
خدا را از طبیب من بپرسید
که آخر کی شود این ناتوان به




حافظ جااان من
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
وصال او ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به
به شمشیرم زد و با کس نگفتم
که راز دوست از دشمن نهان به
به داغ بندگی مردن بر این در
به جان او که از ملک جهان به
خدا را از طبیب من بپرسید
که آخر کی شود این ناتوان به


حافظ جااان من

همدم خار می شوم !بی کس و یار می شوم
بر سردار می شوم ، باز مقابلم تویی!
 

essyh2003

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یاد باد آن صحبت شب‌ها که با نوشین لبان
بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود
پیش از این کاین سقف سبز و طاق مینا برکشند
منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود
از دم صبح ازل تا آخر شام ابد
دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود
سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد
ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
حسن مه رویان مجلس گر چه دل می‌برد و دین
بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
یاد باد آن صحبت شب‌ها که با نوشین لبان
بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود
پیش از این کاین سقف سبز و طاق مینا برکشند
منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود
از دم صبح ازل تا آخر شام ابد
دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود
سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد
ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
حسن مه رویان مجلس گر چه دل می‌برد و دین
بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود

در سخن تو شکرافشانی و من حیران تو
عندلیب بی نوا خاموش و بستان در سخن

( سیف فرغانی )

 

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در سخن تو شکرافشانی و من حیران تو
عندلیب بی نوا خاموش و بستان در سخن

( سیف فرغانی )

نوبهاران مفرش صدرنگ پوشد تا مگر / دوستی از دوستان خواجهٔ طاهر شود

اختیار اول سلطان که از گیهان منش / اختیار ذوالجلال اول و آخر شود

منوچهری دامغانی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
نوبهاران مفرش صدرنگ پوشد تا مگر / دوستی از دوستان خواجهٔ طاهر شود

اختیار اول سلطان که از گیهان منش / اختیار ذوالجلال اول و آخر شود

منوچهری دامغانی

دو چشم سیر نگردد همی ز دیدن او
دل گره زده بگشاید آن گشاده جبین

( فرخی سیستانی )

 

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دو چشم سیر نگردد همی ز دیدن او
دل گره زده بگشاید آن گشاده جبین

( فرخی سیستانی )

نرگس سیمین چو پر می جام زرین می‌کشد / سر گرانی هر دمش از پای در می‌آورد

لاجرم از بس که می‌خورده است آن مخمور چشم / چشم خواب آلود پر خواب سحر می‌آورد

عطار
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
نرگس سیمین چو پر می جام زرین می‌کشد / سر گرانی هر دمش از پای در می‌آورد

لاجرم از بس که می‌خورده است آن مخمور چشم / چشم خواب آلود پر خواب سحر می‌آورد

عطار
دلم ظالم شد و یارم ستمکار
ازین دل بی دلم زین یار بی یار

( نظامی گنجوی )

 

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم ظالم شد و یارم ستمکار
ازین دل بی دلم زین یار بی یار

( نظامی گنجوی )

رخسار تو را ناخن این گنج شکنجید / تو چند لب و زلفک بت روی شکنجی؟
لختی به ترنج از قبل جانت میان سخت / از بهتر تن این سست میان چند ترنجی؟

ناصرخسرو قبادیانی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
رخسار تو را ناخن این گنج شکنجید / تو چند لب و زلفک بت روی شکنجی؟
لختی به ترنج از قبل جانت میان سخت / از بهتر تن این سست میان چند ترنجی؟

ناصرخسرو قبادیانی

یوسف نه ای تو، طاقت زندانت از کجاست
بی پرده پیش چشم زلیخا چه می روی

( قدسی مشهدی )

 

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یوسف نه ای تو، طاقت زندانت از کجاست
بی پرده پیش چشم زلیخا چه می روی

( قدسی مشهدی )

یک چند چو کار من ز تو ساز گرفت / طبع تو ره ملالت و ناز گرفت
یا دست نبایست به من داد بعهد / یا پای نبایست ز من باز گرفت

رشیدالدین وطواط
(خداوکیل تا حالا اسم اینو نشنیده بودم!!)
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
یک چند چو کار من ز تو ساز گرفت / طبع تو ره ملالت و ناز گرفت
یا دست نبایست به من داد بعهد / یا پای نبایست ز من باز گرفت

رشیدالدین وطواط
(خداوکیل تا حالا اسم اینو نشنیده بودم!!)

:D

تو خود ای شب جدایی چه شبی بدین درازی
بگذر که جان سعدی بگداخت از نهیبت
 

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلبر به من رسید و جفا را بهانه کرد
افکند سر به زیر، حیا را بهانه کرد

( شاطر عباس صبوحی )

دولت آنست که از در صنمی تازه درآید / در بر اغیار به بندد سر مینا بگشاید

هر شبی نالهٔ من خواب جهانی برباید / تاکه در خواب نگارم به کسی رخ ننماید

قاآنی شیرازی


شب بخیر
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دولت آنست که از در صنمی تازه درآید / در بر اغیار به بندد سر مینا بگشاید

هر شبی نالهٔ من خواب جهانی برباید / تاکه در خواب نگارم به کسی رخ ننماید

قاآنی شیرازی


شب بخیر

مرسی ،شبتون قشنگ:gol:

دلم نخست که دل بر وفای یار نهاد
به بی قراری با خویشتن قرار نهاد

( کمال الدین اسماعیل )


 

traneh.

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرسی ،شبتون قشنگ:gol:

دلم نخست که دل بر وفای یار نهاد
به بی قراری با خویشتن قرار نهاد

( کمال الدین اسماعیل )


دلبرا پیش وجودت همه خوبان عدمند
سروران بر در سودای تو خاک قدمند
شهری اندر هوست سوخته در آتش عشق
خلقی اندر طلبت غرقه دریای غمند




سعدی جااان من
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دلبرا پیش وجودت همه خوبان عدمند
سروران بر در سودای تو خاک قدمند
شهری اندر هوست سوخته در آتش عشق
خلقی اندر طلبت غرقه دریای غمند

سعدی جااان من

در بدن جان می فزاید بوسۀ تو زآن دهان
وز شکر در می فشاند لعلت ای جان در سخن

( سیف فرغانی )

 

traneh.

عضو جدید
کاربر ممتاز
در بدن جان می فزاید بوسۀ تو زآن دهان
وز شکر در می فشاند لعلت ای جان در سخن

( سیف فرغانی )

نی تو گفتی از جفای آن جفاگر نشکنم
نی تو گفتی عالمی در عشق او برهم زنم
نی تو دست او گرفتی عهد کردی دو به دو
کز پی آن جان و دل این جان و دل را برکنم



مولانای جاااان
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
نی تو گفتی از جفای آن جفاگر نشکنم
نی تو گفتی عالمی در عشق او برهم زنم
نی تو دست او گرفتی عهد کردی دو به دو
کز پی آن جان و دل این جان و دل را برکنم

مولانای جاااان

ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﺍﻭ ، ﺍﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﭼﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﻡ ﺩﻝ ﺭﻓﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ !

وحشی بافقی

 

traneh.

عضو جدید
کاربر ممتاز
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﺍﻭ ، ﺍﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﭼﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﻡ ﺩﻝ ﺭﻓﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ !

وحشی بافقی

هاتفی از گوشه میخانه دوش
گفت ببخشند گنه می بنوش
لطف الهی بکند کار خویش
مژده رحمت برساند سروش
این خرد خام به میخانه بر
تا می لعل آوردش خون به جوش
گر چه وصالش نه به کوشش دهند
هر قدر ای دل که توانی بکوش
لطف خدا بیشتر از جرم ماست
نکته سربسته چه دانی خموش
گوش من و حلقه گیسوی یار
روی من و خاک در می فروش
رندی حافظ نه گناهیست صعب
با کرم پادشه عیب پوش





حافظ جاااان من
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
هاتفی از گوشه میخانه دوش
گفت ببخشند گنه می بنوش
لطف الهی بکند کار خویش
مژده رحمت برساند سروش
این خرد خام به میخانه بر
تا می لعل آوردش خون به جوش
گر چه وصالش نه به کوشش دهند
هر قدر ای دل که توانی بکوش
لطف خدا بیشتر از جرم ماست
نکته سربسته چه دانی خموش
گوش من و حلقه گیسوی یار
روی من و خاک در می فروش
رندی حافظ نه گناهیست صعب
با کرم پادشه عیب پوش


حافظ جاااان من

شب رفت صبوح آمد
غم رفت فتوح آمد

خورشید درخشان شد
تا باد ، چنین بادا...

مولانا



 

traneh.

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب رفت صبوح آمد
غم رفت فتوح آمد

خورشید درخشان شد
تا باد ، چنین بادا...

مولانا



آمده‌ام که تا به خود گوش کشان کشانمت
بی دل و بیخودت کنم در دل و جان نشانمت

آمده‌ام بهار خوش پیش تو ای درخت گل

تا که کنار گیرمت خوش خوش و می‌فشانمت

آمده‌ام که تا تو را جلوه دهم در این سرا

همچو دعای عاشقان فوق فلک رسانمت

آمده‌ام که بوسه‌ای از صنمی ربوده‌ای
بازبده به خوشدلی خواجه که واستانمت
گل چه بود که گل تویی ناطق امر قل تویی

گر دگری نداندت چون تو منی بدانمت

جان و روان من تویی فاتحه خوان من تویی

فاتحه شو تو یک سری تا که به دل بخوانمت
صید منی شکار من گر چه ز دام جسته‌ای

جانب دام بازرو ور نروی برانمت

مولانای جااان
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا