دل من در هوس روی تو ای مونس جان
خاک راهیست که در دست نسیم افتادست
[FONT="]تا غــزل هست دل غمزده ات مال من است[/FONT]
[FONT="]من به دنبال تو چشم تو به دنبال من است[/FONT]
دل من در هوس روی تو ای مونس جان
خاک راهیست که در دست نسیم افتادست
تا مست نباشی نبری بار غم یارتا غــزل هست دل غمزده ات مال من است
من به دنبال تو چشم تو به دنبال من است
تا مست نباشی نبری بار غم یار
آری شتر مست کشد بار گران را
زنده یاد سعدی
تو به حال من مسکین به جفا مینگریاین روسری آشفته ی یک موی بلند است
آشفتگی موی تو دیوانه کننده ست
بالقوّه سپید است زن اما زنِ این شعر
موزون و مخیّل شده و قافیه مند است![]()
تو به حال من مسکین به جفا مینگری
من به خاک کف پایت به وفا مینگرم
آفتابی تو و من ذره مسکین ضعیف
تو کجا و من سرگشته کجا مینگرم
سعدی بزرگوار
چقدر نو تازه و انگار عطر ریحان رو حس کردم. افرینمیانِ خانه عطرِآشنایی دور پیچیده
و باد آورده از آغوشِ سبزت بویِ ریحان را
و من که عاشقِ سرسبزی و کوه و دَر و دشتم-
ندیدم بی تو مدت هاست گل ها را، گیاهان را
من از آدابِ مهمانداری ات چیزی نمی دانم
ولی در شهرِ من رسم است، می بوسند مهمان را
فاطمه سلیمان پور
چقدر نو تازه و انگار عطر ریحان رو حس کردم. افرین
آن دوست که من دارم وان یار که من دانم
شیرین دهنی دارد دور از لب و دندانم
بخت این نکند با من کان شاخ صنوبر را
بنشینم و بنشانم گل بر سرش افشانم
ای روی دلارایت مجموعه زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم
دریاب که نقشی ماند از طرح وجود من
چون یاد تو میآرم خود هیچ نمیمانم
همیشه ماندگار سعدی
بازم افرینممنون
مرا که وقت غروبم رسیده بدرقه کن
اگرچه با تو امیدی به سر زدن دارم !!
غلامرضا طریقی
من از دلبستگی های تو با آئینه دانستم
بازم افرین
مرد و زن گر به جفا کردن من برخیزند
گر بگردم ز وفای تو نه مردم که زنم
شرط عقلست که مردم بگریزند از تیر
من گر از دست تو باشد مژه بر هم نزنم
ماندگار سعدی
عالی یعنی عالی
من از دلبستگی های تو با آئینه دانستم
که بر دیدار طاقت سوز خود عاشق تر از مائی
به شمع و ماه حاجت نیست بزم عاشقانت را
تو شمع مجلس افروزی تو ماه مجلس آرایی
یا رب مکن از لطف پریشان ما را
هرچند که هست جرم و عصیان ما را
ذات تو غنی بوده و ما محتاجیم
محتاج به غیر خود مگردان ما را
آشوبم، آرامشم تویی
به هر ترانه ای سرمیکشم تویی
سحـــــــر اضافه کن به فهم آسمانم..
ما را چه ز سیم او که ما را
روی چو زرست و روی زر نیست
حقا که ظریف روزگاران
گر هست حریف ما دگر نیست
تو را نادیدنِ ما غم نباشد | که در خیلت به از ما کم نباشد | |
من از دست تو در عالم نهم روی | ولیکن چون تو در عالم نباشد | |
عجب گر در چمن، بر پای خیزی | که سرو راست پیشت خم نباشد | |
مبادا در جهان دلتنگرویی | که رویت بیند و خرّم نباشد | |
من اوّلروز دانستم که این عهد | که با من بستهای، محکم نباشد | |
ندانستم که هرگز سازگاری | پری را با بنیآدم نباشد | |
مکن، یارا، دلم مجروح مگذار | که هیچم در جهان مرهم نباشد | |
بیا تا جان شیرین در تو ریزم | که بخل و دوستی با هم نباشد | |
نخواهم بیتو یکدم زندگانی | که طیبِ عیش، بیهمدم نباشد | |
نظر گویند سعدی با که داری؟ | که غم با یار گفتن، غم نباشد | |
حدیث دوست با دشمن نگویم | که هرگز مدّعی محرم نباشد |
یکی از اشعاری که خیلی دوست دارم و زمزمه میکنم:
تو را نادیدنِ ما غم نباشد که در خیلت به از ما کم نباشد من از دست تو در عالم نهم روی ولیکن چون تو در عالم نباشد عجب گر در چمن، بر پای خیزی که سرو راست پیشت خم نباشد مبادا در جهان دلتنگرویی که رویت بیند و خرّم نباشد من اوّلروز دانستم که این عهد که با من بستهای، محکم نباشد ندانستم که هرگز سازگاری پری را با بنیآدم نباشد مکن، یارا، دلم مجروح مگذار که هیچم در جهان مرهم نباشد بیا تا جان شیرین در تو ریزم که بخل و دوستی با هم نباشد نخواهم بیتو یکدم زندگانی که طیبِ عیش، بیهمدم نباشد نظر گویند سعدی با که داری؟ که غم با یار گفتن، غم نباشد حدیث دوست با دشمن نگویم که هرگز مدّعی محرم نباشد
یکی از اشعاری که خیلی دوست دارم و زمزمه میکنم:
تو را نادیدنِ ما غم نباشد که در خیلت به از ما کم نباشد من از دست تو در عالم نهم روی ولیکن چون تو در عالم نباشد عجب گر در چمن، بر پای خیزی که سرو راست پیشت خم نباشد مبادا در جهان دلتنگرویی که رویت بیند و خرّم نباشد من اوّلروز دانستم که این عهد که با من بستهای، محکم نباشد ندانستم که هرگز سازگاری پری را با بنیآدم نباشد مکن، یارا، دلم مجروح مگذار که هیچم در جهان مرهم نباشد بیا تا جان شیرین در تو ریزم که بخل و دوستی با هم نباشد نخواهم بیتو یکدم زندگانی که طیبِ عیش، بیهمدم نباشد نظر گویند سعدی با که داری؟ که غم با یار گفتن، غم نباشد حدیث دوست با دشمن نگویم که هرگز مدّعی محرم نباشد
دل من دار که در زلف شکن در شکنت
یادگاریست ز سر حلقه شوریده سران
گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود
لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران
نوش دارویی و بعد مرگ سهرای آمدی
سنگ دل این زودتر می خواستی حالا چرا
ای گلم هرکس که محوت شد مرا تحقیر کرد
حس عاشق بودنم را خار می فهمد فقط
حرف بسیار است اما هیچکس همدرد نیست
جای خالی تورا سیگار می فهمد فقط
طعنه ی خَلق و جفای فلک و جورِ رقیب
جمله هیچ اند اگر یار موافق باشد
در دلم ارام نیست بی گل رویت
ازهمه عالم به شوق روی تو رستم
طعنه ی خَلق و جفای فلک و جورِ رقیب
جمله هیچ اند اگر یار موافق باشد
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته ی خویش آمدو هنگام درو
در خرقه پنهان میکنم، می را و کتمان میکنم، ترک ایمان میکنم
هی بشکنم پیمان و هی تجدید پیمان میکنم، ترک ایمان میکنم
در خرقه پنهان میکنم، می را و کتمان میکنم، ترک ایمان میکنم
هی بشکنم پیمان و هی تجدید پیمان میکنم، ترک ایمان میکنم
[FONT="]من که غارت زده ی هند نگاهت هستم[/FONT]
[FONT="]از من خاک نشین تاج محل میخواهــی[/FONT]
[FONT="]مشتری نیستــی و راهــی سیاراتـــی[/FONT]
[FONT="]از زمین خورده ترین ماه زحل میخواهــــی[/FONT]
یک روز شدم ز منزل خویش
بیرون باهزار ترس و تشویق
یک روز شدم ز منزل خویش
بیرون باهزار ترس و تشویق
قبای حسن فروشی ترا بر از دو بس / که همچو گل همه آیین رنگ و بو داری
قبای حسن فروشی ترا بر از دو بس / که همچو گل همه آیین رنگ و بو داری
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |