ای دوست به پرسیدن حافظ قدمی نه
زان پیش که گویند که از دار فنا رفت
[FONT="]تو بودی خانه اش آباد می شد[/FONT]
[FONT="]از احساس تهی آزاد می شد[/FONT]
[FONT="]اجازه از پلاک تو گرفتند[/FONT]
[FONT="]شبی که بچه ات داماد می شد[/FONT]
ای دوست به پرسیدن حافظ قدمی نه
زان پیش که گویند که از دار فنا رفت
تو بودی خانه اش آباد می شد
از احساس تهی آزاد می شد
اجازه از پلاک تو گرفتند
شبی که بچه ات داماد می شد
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشمتو بودی خانه اش آباد می شد
از احساس تهی آزاد می شد
اجازه از پلاک تو گرفتند
شبی که بچه ات داماد می شد
کردم سفر از کوی تو شاید روی از یاد
فریاد که جز یاد توام همسفری نیست
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
همه ي سهم من از عشق تو غم بود وليمنم که تا تو نخوابی نمیبرد خوابم
تو درد عشق ندانی، بخواب آسوده
ز ریشه کندن این دل تبر نمیخواهد
به یک اشاره میافتد درخت فرسوده
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
همه ي سهم من از عشق تو غم بود ولي
دوست دارم که تو را شاد ببينم اي دوست
در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
که با این درد اگر دربند درمانند درمانند
دیـگـر زیـاد پـای تو مـانـدن صـلاح نـیسـت
این قصه را به طول کشاندن صلاح نیست
ایـن را بـدان به راه تـو دولا و خـم شـده
دیگر شتر سواری و راندن صلاح نیست
دیـگـر زیـاد پـای تو مـانـدن صـلاح نـیسـت
این قصه را به طول کشاندن صلاح نیست
ایـن را بـدان به راه تـو دولا و خـم شـده
دیگر شتر سواری و راندن صلاح نیست
ترا که هر چه مراد است در جهان داری
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری
در دلم بود كه بي دوست نباشم هرگز
یاد شیرین تــــو بر من زندگـی را تلـــخ کرد
تلخ و شیرین جهان اما چه فرقی می کند
در دلم بود كه بي دوست نباشم هرگز
چه توان كرد كه سعي من و دل باطل بود
در نمازت شعر می خوانی و می رقصی،دریغ!
جای این دیوانگــی ها گوشه محـــراب نیست
ای پلنـگ از کــــوه بالا رفتنت بیهوده استترسم این قوم که بر درد کشان می خندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را
ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان
مضطرب حال مگردان من سرگردان را
تقدیر الهی چو پی سوختن ماستای پلنـگ از کــــوه بالا رفتنت بیهوده است
از کمین بیرون مزن،امشب شب مهتاب نیست
تقدیر الهی چو پی سوختن ماست
ما نیز بسازیم به تقدیر الهی
دردم از یار است و درمان نیز هم
یاد شیرین تــــو بر من زندگـی را تلـــخ کرد
تلخ و شیرین جهان اما چه فرقی می کند
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
هرکسی را نتوان گفت که صاحب نظر است
من خود دلـم از مهر تو لرزید ،وگرنه
تیرم به خطا می رود اما به هدر،نه!
دل خون شده ی وصلم و لب های تو سرخ است
ســـرخ است ولــی سرخ تر از خـــون جگـــر ، نه
با هرکـــه توانسته کنار آمده دنیا
با اهل هنر؟آری! با اهل نظر ؟نه!
بد خلقــم و بد عهد زبانبازم و مغـــرور
پشت سر من حرف زیاد است مگر نه؟
یک بار به من قرعه عاشق شدن افتاد
یک بار دگر ، بار دگر ، بار دگر .....نــــه!
هرکسی را نتوان گفت که صاحب نظر است
عشقبازی دگر و نفس پرستی دگر است
ممنون از همراهی. شبتون بخیر![]()
تیغ مژگانت به آب ناز دامن میکشد
چشم مخمورت بهخون تاک میبندد حنا
[FONT="]اتاق و خاطرات خوب،یا بد[/FONT]
[FONT="]پر از دلواپسی و آه...شاید[/FONT]
[FONT="]پس از تو روز و شب با خاطراتت[/FONT]
[FONT="]درودیوار خانه حرف می زد[/FONT]
دیشب صدای تیشه از بیستون نیامد
شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد
دیگر ایام فراق یار را -
با وصالش پشت سر بگذاشتم
دیده ی بیدار و بانگ ناله را-
بهر مرغان سحر بگذاشتم
من که به دریاش زدم تا چه کنی با دلِ من...
تخته توئو ورطه توئو ..ساحلو طوفان همه تو..
و حالا انتهای کوچه شعر
منم با انتظاری مبهم و زرد
ولی ایکاش جادوی نگاهت
غزل های مرا غارت نمی کرد
دلم جز مهر مه رويان طريقي بر نميگيرددلم از شكوه خالي ، لب پُر از حرف است ، حيرانم
كه ساغر خالي و مي از لب پيمانه مي ريزد![]()
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |