نگار88
کاربر بیش فعال
تا تو به خاطر منی کس نگذشت بر دلم
مثل تو کیست در جهان تا ز تو مهر بگسلم
سعدی
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی/زبامی که برخاست مشکل نشیند
تا تو به خاطر منی کس نگذشت بر دلم
مثل تو کیست در جهان تا ز تو مهر بگسلم
سعدی
دل اگر خداشناسی همه در رخ علی (ع) بینمرنجان دلم را که این مرغ وحشی/زبامی که برخاست مشکل نشیند
دل اگر خداشناسی همه در رخ علی (ع) بین
به علی (ع) شناختم من به خدا قسم خدا را
تا نشستم غزلی تازه سرودم که مگرآسمان نگاه خسته ی من خانه ی ابر های بارانزاست
نیستی و نبودنت تنها غصه ی آفتابگردانهاست
تا نشستم غزلی تازه سرودم که مگر
این همه فاصله کوتاه شود در نظرم
بسته بسته "کدوئین" خوردم و عاقل نشدم!
پدر عشق بسوزد... که در آمد پدرم!
بی تو دنیا به دَرَک! بی تو جهنّم به دَرَک!
کفر مطلق شده ام، دایرهای بیوترم
...
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادة سهشنبه شب قم شروع شد
آیینه خیره شد به من و من به آیینه
آن قدر خیره شد که تبسم شروع شد
خورشید ذرهبین به تماشای من گرفت
آنگاه آتش از دل هیزم شروع شد
وقتی نسیم آه من از شیشهها گذشت
بیتابی مزارع گندم شروع شد
موج عذاب یا شب گرداب؟! هیچ یک
دریا دلش گرفت و تلاطم شروع شد
از فال دست خود چه بگویم که ماجرا
از ربنای رکعت دوم شروع شد
در سجده توبه کردم و پایان گرفت کار
تا گفتم السلام علیکم ... شروع شد
دریا اگر سر می زند بر سنگ حق دارد
تنها دوای درد عاشق ناشکیبایی است
زیبای من روزی که رفتی با خودم گفتم
چیزی که دیگر برنخواهد گشت زیبایی است
راز مرا از چشم هایم می توان فهمید
این گریه های ناگهان از ترس رسوایی است
....
فاضل نظری
یک بار به من قرعهی عاشق شدن افتاد
تو آمدی و ندانی مرا کجا بردی
به بند عشق کشیدی و تا خدا بردی
چو ذره بودم و عشق تو آفتابم کرد
مرا نگر که کجا بودم و کجا بردی
یک بار به من قرعهی عاشق شدن افتاد
یک بار دگر، بار دگر، بار دگر ... نه!
هر نا کس و کس مي کند آزار دل من
با آنکه به گيتي سر آزار کسم نيست
تقدیر ما اینست شیدایی و تنهایی
من بی تو مجنون و تو بی من باش لیلایی
من دست بر آزار کس هرگز نیالودم
ترسم که آخر برزنم بر کوس رسوایی
دل سپردن قدم اول دل کندن ماستیاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غم دیده ی ما شاد نکرد
دل سپردن قدم اول دل کندن ماست
حرف « واو » ی که از آغاز سلام افتاده
چون خلوته غزل میذارم : )قشنگ بود......
هرشب میان مقبره ها راه می روم
شاید هوای زیستنم را عوض کنم
چون خلوته غزل میذارم : )
دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست
تو مرا باز رساندی به یقینم کافی ست
قانعم،بیشتر از این چه بخواهم از تو
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست
گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست
آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن
من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست
من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست
فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز
که همین شوق مرا، خوب ترینم! کافی ست ...
تا کی به تمنای تو یگانه
اشکم شود از چشم چو سیل روانه
هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود
وارهد از حد جهان بی حد و اندازه شود
دستی ز کرم به شانه ی ما نزدی بالی به هوای دانه ی ما نزدی
دیری است دلم چشم براهت دارد
ای عشق ٬ سری به خانه ی ما نزدی
یک دم از خیال من، نمیروی ای غزال من
دگر چه پرسی ز حال من
تا هستم من، اسیر کوی توام، به آرزوی توام
من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم
چه شب ها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نم نم ؛ تو را دوست دارم
نه خطی ، نه خالی ! نه خواب و خیالی !
من ای حس مبهم تو را دوست دارم
سلامی صمیمی تر از غم ندیدم
به اندازه ی غم تو را دوست دارم
بیا تا صدا از دل سنگ خیزد
بگوییم با هم : تو را دوست دارم
جهان یک دهان شد هم آواز با ما :
تو را دوست دارم ، تو را دوست دارم .
مرحوم امین پور
من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم
چه شب ها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نم نم ؛ تو را دوست دارم
نه خطی ، نه خالی ! نه خواب و خیالی !
من ای حس مبهم تو را دوست دارم
سلامی صمیمی تر از غم ندیدم
به اندازه ی غم تو را دوست دارم
بیا تا صدا از دل سنگ خیزد
بگوییم با هم : تو را دوست دارم
جهان یک دهان شد هم آواز با ما :
تو را دوست دارم ، تو را دوست دارم .
مرحوم امین پور
من آن گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی آبی
ولی با خفت و خواری پی شبنم نمی گردم
من نه آنم ک زبونی کشم از چرخ فلک
چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد
ببخشید البته ولی فکر کنم جای این دو مصراع باید برعکس باشه
ده روز مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی بجای یاران فرصت شمار یارا
ای دوست به پرسیدن حافظ قدمی نه
زان پیش که گویند که از دار فنا رفت
ببخشید البته ولی فکر کنم جای این دو مصراع باید برعکس باشه
ده روز مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی بجای یاران فرصت شمار یارا
کردم سفر از کوی تو شاید روی از یادخواهش میکنم
بله،حق با شماست..
ای دل ریش مرا با لب تو حق نمک
حق نگه دار که من میروم الله معک
تویی آن گوهر پاکیزه که در عالم قدس
ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک
در خلوص منت ار هست شکی تجربه کن
کس عیار زر خالص نشناسد چو محک
گفته بودی که شوم مست و دو بوست بدهم
وعده از حد بشد و ما نه دو دیدیم و نه یک
بگشا پسته خندان و شکرریزی کن
خلق را از دهن خویش مینداز به شک
چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
چون بر حافظ خویشش نگذاری باری
ای رقیب از بر او یک دو قدم دورترک
تو را من چشم در راهم شباهنگام
که شاخه ها می گیرند رنگ تلاطی
خواهش میکنم
بله،حق با شماست..
ای دل ریش مرا با لب تو حق نمک
حق نگه دار که من میروم الله معک
تویی آن گوهر پاکیزه که در عالم قدس
ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک
در خلوص منت ار هست شکی تجربه کن
کس عیار زر خالص نشناسد چو محک
گفته بودی که شوم مست و دو بوست بدهم
وعده از حد بشد و ما نه دو دیدیم و نه یک
بگشا پسته خندان و شکرریزی کن
خلق را از دهن خویش مینداز به شک
چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
چون بر حافظ خویشش نگذاری باری
ای رقیب از بر او یک دو قدم دورترک
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |