مشاعرۀ سنّتی

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ماه رویا روی خوب از من متاب
بی خطا کشتن چ می‌بینی صواب

دوش در خوابم در آغوش آمدی
وین نپندارم ک بینم جز ب خواب

از درون سوزناک و چشم تر
نیمه‌ای در آتشم نیمی در آب


[FONT=&quot]رخصتی داد حبیب،[/FONT]
[FONT=&quot]که بیایم آنجا[/FONT]
[FONT=&quot]آمدم مجلس ترحیم خودم،[/FONT]
[FONT=&quot]همه را میدیدم[/FONT]
[FONT=&quot]همه آنهایی،[/FONT]
[FONT=&quot]که در ایام حیات،[/FONT]
[FONT=&quot]نمی دیدمشان[/FONT]
[FONT=&quot]همه آنهایی که نمی دانستم،[/FONT]
[FONT=&quot]عشق من در دلشان ناپیداست[/FONT]
[FONT=&quot]واعظ از من می گفت،[/FONT]
[FONT=&quot]حس کمیابی بود[/FONT]
[FONT=&quot]از نجابت هایم،[/FONT]
[FONT=&quot]و از همه خوبیهام[/FONT]
[FONT=&quot]و به خانم ها گفت:[/FONT]
[FONT=&quot]اندکی آهسته[/FONT]
[FONT=&quot]تا که مجلس بشود سنگین تر[/FONT]
[FONT=&quot]سینه اش صاف نمود[/FONT]
[FONT=&quot]و به آواز بخواند:[/FONT]
[FONT=&quot]”مرغ باغ ملکوتم نی ام از عالم خاک چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم”[/FONT]
[FONT=&quot]راستی این همه اقوام و رفیق[/FONT]
[FONT=&quot]من خجل از همه شان[/FONT]
[FONT=&quot]من که یک عمر گمان میکردم تنهایم و نمی دانستم[/FONT]
[FONT=&quot]من به اندازه یک مجلس ختم،[/FONT]
[FONT=&quot]دوستانی دارم![/FONT]
 

*FARZAN*

دستیار مدیر کتابخانه الکترونیکی
کاربر ممتاز
رخصتی داد حبیب،
که بیایم آنجا
آمدم مجلس ترحیم خودم،
همه را میدیدم
همه آنهایی،
که در ایام حیات،
نمی دیدمشان
همه آنهایی که نمی دانستم،
عشق من در دلشان ناپیداست
واعظ از من می گفت،
حس کمیابی بود
از نجابت هایم،
و از همه خوبیهام
و به خانم ها گفت:
اندکی آهسته
تا که مجلس بشود سنگین تر
سینه اش صاف نمود
و به آواز بخواند:
”مرغ باغ ملکوتم نی ام از عالم خاک چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم”
راستی این همه اقوام و رفیق
من خجل از همه شان
من که یک عمر گمان میکردم تنهایم و نمی دانستم
من به اندازه یک مجلس ختم،
دوستانی دارم!

میم هام داره ته میکشه : )


مرا رسد ک برآرم هزار ناله چو بلبل
ک احتمال ندارم ز دوستان ورقی گل

خبر برید ب بلبل ک عهد می‌شکند گل
تو نیز اگر بتوانی ببند بار تحول
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
میم هام داره ته میکشه : )


مرا رسد ک برآرم هزار ناله چو بلبل
ک احتمال ندارم ز دوستان ورقی گل

خبر برید ب بلبل ک عهد می‌شکند گل
تو نیز اگر بتوانی ببند بار تحول


لب نهادم بر لبش عقل از سرم بیرون پرید
راستی آن زمان هیچ عاقلی هشیار نیست
 

baran 2012

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
میم هام داره ته میکشه : )


مرا رسد ک برآرم هزار ناله چو بلبل
ک احتمال ندارم ز دوستان ورقی گل

خبر برید ب بلبل ک عهد می‌شکند گل
تو نیز اگر بتوانی ببند بار تحول

لب بر لب كوزه بردم از غایت آز،

تا زو طلبم واسطة عمر دراز،

لب بر لب من نهاد و می گفت براز

می خور، كه بدین جهان نمی آیی باز!

خیام
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
لب بر لب كوزه بردم از غایت آز،


تا زو طلبم واسطة عمر دراز،

لب بر لب من نهاد و می گفت براز


می خور، كه بدین جهان نمی آیی باز!

خیام

[FONT=&quot]زندگی شاید ,[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]خاطره ای از فاصله هاست[/FONT][FONT=&quot]…[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]گاه خاموش و بلند[/FONT]
[FONT=&quot]گاه زیبا و روان[/FONT]
[FONT=&quot]گاه انبوه و گران .[/FONT]
[FONT=&quot]زندگی شوق رهایی همین لحظه ای بی درد و غم و فاصله و خاطره هاست.[/FONT]
[FONT=&quot]فروغ[/FONT]
 

baran 2012

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زندگی شاید ,
خاطره ای از فاصله هاست
گاه خاموش و بلند
گاه زیبا و روان
گاه انبوه و گران .
زندگی شوق رهایی همین لحظه ای بی درد و غم و فاصله و خاطره هاست.
فروغ


تویی تصویر رویایی زن در یادهای من

تو را من بارها با خاطراتم روبه رو کردم
تو پیدا می شوی در قاب دل، ای عشق، هر ساعت
که من این شیشه را با اشکهایم شستشو کردم

محمدرضا ترکی

 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را انیس و مونس شد

در سینه ز دست دل جگر تابیهاست
در دیده ز تاب سینه بیخوابیهاست

ای دیده، بریز خون این دل، که مرا
دیریست که با او سر بی‌آبیهاست
 

R a h a a M

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه

پر کن قدح باده که معلومم نیست
کاین دم که فرو برم برآرم یا نه
 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه

وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه


پر کن قدح باده که معلومم نیست
کاین دم که فرو برم برآرم یا نه


هر لحظه به آیین وفا رای کنم
خواهم که سر اندر کف آن پای کنم

آن خال که بر گوشهٔ چشمست ترا
نوریست که بر مردمکش جای کنم

 

Sahar Gh

عضو جدید
کاربر ممتاز

هر لحظه به آیین وفا رای کنم
خواهم که سر اندر کف آن پای کنم

آن خال که بر گوشهٔ چشمست ترا
نوریست که بر مردمکش جای کنم


مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد بر دارد که بربندید مهمل ها
 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد بر دارد که بربندید مهمل ها

ای ماه، غمت جامهٔ دل در خون برد
نادیده ترا رخت دل ما چون برد؟

آن خال که بر گوشهٔ چشمست ترا
خال لب خوبان به زنخ بیرون برد
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
وای از این شیدا دل من
مست و بی پروا دل من
مجنون حسرت ها دل من
رسوا دل من
نمي نالم ، که ترسم ناله ام ، راه نفس گيرد
وگر
آهي بر آرم ، شعله دامان قفس گيرد
نفس مي دزدم از اظهار جرم بي گنه بودن
من آن
دزدم که فريادم ،گريبان عسس گيرد


عسس (شبگرد - رييس پاسبانان- پليس)
 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نمي نالم ، که ترسم ناله ام ، راه نفس گيرد
وگر آهي بر آرم ، شعله دامان قفس گيرد
نفس مي دزدم از اظهار جرم بي گنه بودن
من آن دزدم که فريادم ،گريبان عسس گيرد


دستارچه حسنی و جمالی دارد
وز نقش و نگار خط و خالی دارد

با آن همه زر، اگر خیال تو پزد
انصاف، که بیهوده خیالی دارد
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
دل کیست که گوهری فشاند بی تو

یا تن که بود که ملک راند بی تو


حقا که خرد راه نداند بی تو

جان زهره ندارد که بماند بی تو


- سنایی



 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

دل
کیست که گوهری فشاند بی تو
یا تن که بود که ملک راند بی تو

حقا که خرد راه نداند بی تو
جان زهره ندارد که بماند بی تو

وه که از دست سر زلف سیاهت چه کشیدست
آنکه دزدیده در آن دیده خونخوار تو دیدست

چون کشد وسمه کمان دو کمان خانه ابروت
گر چه پیوسته کمان بر مه و خورشید کشیدست
 

lailiya

کاربر فعال

وه که از دست سر زلف سیاهت چه کشیدست
آنکه دزدیده در آن دیده خونخوار تو دیدست

چون کشد وسمه کمان دو کمان خانه ابروت
گر چه پیوسته کمان بر مه و خورشید کشیدست

تو قیاس سرشار از تلاطم های آرامی
و من دریاچه اشکی که دایم و به طغیانم
 

R a h a a M

عضو جدید
کاربر ممتاز
می‌شد ای کاش که پیکی بفرستی به بهشت
قدر یک آه شمیم دهنت را ببرد

شاعری آمده تا اوجِ تو را فتح کند
نادری آمده تا هند تنت را ببرد


مهدی فرجی
 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می‌شد ای کاش که پیکی بفرستی به بهشت
قدر یک آه شمیم دهنت را ببرد

شاعری آمده تا اوجِ تو را فتح کند
نادری آمده تا هند تنت را ببرد


مهدی فرجی

دی باد صبا ز خاک بر داشت سرم
آن نامه بیاورد و بر افراشت سرم

گفتم که: ببوسم و نهم بر سینه
خود دیده رها نکرد و نگذاشت سرم
 

SaNaZ Sa

عضو جدید
کاربر ممتاز
دی باد صبا ز خاک بر داشت سرم
آن نامه بیاورد و بر افراشت سرم

گفتم که: ببوسم و نهم بر سینه
خود دیده رها نکرد و نگذاشت سرم

مرا میبنی و هر دم زیادت میکنی دردم ... تو را میبینم و میلم زیادت میشود هر دم

به سامانم نمیپرسی نمیدانم چه سر داری ... به درمانم نمیکوشی نمیدانی مگر دردم
 

baran 2012

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مرا میبنی و هر دم زیادت میکنی دردم ... تو را میبینم و میلم زیادت میشود هر دم

به سامانم نمیپرسی نمیدانم چه سر داری ... به درمانم نمیکوشی نمیدانی مگر دردم

میزنی لبخند و بیش از پیش خوشگل می شوی
اختیار این دلم از دست من در می رود

واژه های شعر من کم کم سبک تر می شوند
این غزل دارد به سمت سبک دیگر می رود

ابروانت می شود یادآور هشتاد و هشت
چشمهایت باز سمت فتنه و شر می رود

گر تو را ای فتنه ، شیخ شهر ننماید مهار
مثل ایمان من امنیت ز کشور می رود


اهل نفرین نیستم اما خدا لعنت کند
آنکه را یک روزهمراهت به محضر می رود...
 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

میزنی لبخند و بیش از پیش خوشگل می شوی
اختیار این دلم از دست من در می رود
واژه های شعر من کم کم سبک تر می شوند
این غزل دارد به سمت سبک دیگر می رود
ابروانت می شود یادآور هشتاد و هشت
چشمهایت باز سمت فتنه و شر می رود
گر تو را ای فتنه ، شیخ شهر ننماید مهار
مثل ایمان من امنیت ز کشور می رود
اهل نفرین نیستم اما خدا لعنت کند
آنکه را یک روزهمراهت به محضر می رود...

در فرقت آن کس که تن و جان تو اوست
این ناله سر بسته بی دل نه نکوست

در انده هجرانش اگر داری دوست
چون نای ز دل نال نه چون چنگ ز پوست
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
تو و آن حسن دل آویز که تغییرش نیست

من و این عشق جنون خیز که تدبیرش نیست


تو و آن زلف سراسیمه که سامانش نه

من و این خواب پراکنده که تعبیرش نیست


- فروغی بسطامی



 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو و آن حسن دل آویز که تغییرش نیست
من و این عشق جنون خیز که تدبیرش نیست

تو و آن زلف سراسیمه که سامانش نه
من و این خواب پراکنده که تعبیرش نیست





تا تن به غم هجر تو نابود شده است
جان تار بلا و رنج را پود شده است

از عشق تو مایه دردسر سود شده است
ز آن چون آتش همه دمم دود شده است
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز

تا تن به غم هجر تو نابود شده است
جان تار بلا و رنج را پود شده است

از عشق تو مایه دردسر سود شده است
ز آن چون آتش همه دمم دود شده است

تو از دريچه دل مي روي و ميايي
ولي نمي شنود كس ، صداي پاي تو را

 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو از دريچه دل مي روي و ميايي
ولي نمي شنود كس ، صداي پاي تو را


از نگاهت به رویم پنجره ای را بگشای
تا درآن منظره ی روح گشا بنویسم
عشق آن روز که این لوح وقلم دستم داد
گفت هر شب غزل چشم شما بنویسم
 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از نگاهت به رویم پنجره ای را بگشای
تا درآن منظره ی روح گشا بنویسم
عشق آن روز که این لوح وقلم دستم داد
گفت هر شب غزل چشم شما بنویسم

مار دو سر چهار چشم است ای دوست
کز پای من و گوشت همی خاید و پوست

زین چرخ که خوش زشت و رویش نیکوست
نالم که چنین مرا همی هدیه اوست
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا