ماه رویا روی خوب از من متاب
بی خطا کشتن چ میبینی صواب
دوش در خوابم در آغوش آمدی
وین نپندارم ک بینم جز ب خواب
از درون سوزناک و چشم تر
نیمهای در آتشم نیمی در آب
[FONT="]رخصتی داد حبیب،[/FONT]
[FONT="]که بیایم آنجا[/FONT]
[FONT="]آمدم مجلس ترحیم خودم،[/FONT]
[FONT="]همه را میدیدم[/FONT]
[FONT="]همه آنهایی،[/FONT]
[FONT="]که در ایام حیات،[/FONT]
[FONT="]نمی دیدمشان[/FONT]
[FONT="]همه آنهایی که نمی دانستم،[/FONT]
[FONT="]عشق من در دلشان ناپیداست[/FONT]
[FONT="]واعظ از من می گفت،[/FONT]
[FONT="]حس کمیابی بود[/FONT]
[FONT="]از نجابت هایم،[/FONT]
[FONT="]و از همه خوبیهام[/FONT]
[FONT="]و به خانم ها گفت:[/FONT]
[FONT="]اندکی آهسته[/FONT]
[FONT="]تا که مجلس بشود سنگین تر[/FONT]
[FONT="]سینه اش صاف نمود[/FONT]
[FONT="]و به آواز بخواند:[/FONT]
[FONT="]”مرغ باغ ملکوتم نی ام از عالم خاک چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم”[/FONT]
[FONT="]راستی این همه اقوام و رفیق[/FONT]
[FONT="]من خجل از همه شان[/FONT]
[FONT="]من که یک عمر گمان میکردم تنهایم و نمی دانستم[/FONT]
[FONT="]من به اندازه یک مجلس ختم،[/FONT]
[FONT="]دوستانی دارم![/FONT]