مشاعرۀ سنّتی
- شروع کننده موضوع Matrix
- تاریخ شروع
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول .............. آخر بسوخت جانم در کسب این فضائل
من از آن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم .......که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق ............ چار تکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست
مهری مگر از "پرتو " امید برآید
ورنه ز تو دادِ دلی ای شب، نستاندیم...
سلام به همه ی شب زنده داران!
تا عشق تو و فاصله همزاد همند
این دل و غروب جاده محکوم غمند
هر چند که انتظار سخت است ولی
چشم من و عشق و جاده ها هم قسمند
من و خزانِ خموشي و كنج تنهايي!
به گوشه گوشه ی گلشن، دگر گذارم نيست
به گوشه گوشه ی گلشن، دگر گذارم نيست
Sharif_
مدیر بازنشسته
تا چند زنم بروی دریاها خشت
بیزار شدم ز بت‌پرستان کنشت
خیام که گفت دوزخی خواهد بود
که رفت بدوزخ و که آمد ز بهشت
تو می روی
برای رفتن تو راه می شوم!
*
تو پلک می زنی
و من
برای چشم های غم گرفته ات، نگاه می شوم!
سلام Redhat!
سلام Redhat!
Sharif_
مدیر بازنشسته
می لعل مذابست و صراحی کان استتو می روی
برای رفتن تو راه می شوم!
*
تو پلک می زنی
و من
برای چشم های غم گرفته ات، نگاه می شوم!
سلام Redhat!
جسم است پیاله و شرابش جان است
آن جام بلورین که ز می خندان است
اشکی است که خون دل درو پنهان است
سلام اسمان
تو چرا همیشه منو میکشی به "م"
ما پاک زیستیم
هر چند روزگار
هم آرزو نبود
ما خواستیم عشق جاودان شود
تقصیر او نبود!
من چیکاره بیدم Redhat جان؟؟
من چیکاره بیدم Redhat جان؟؟
يار مفروش به دنيا که بسي سود نکرد
آن‌که يوسف به زر ناسره بفروخته بود
گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ
يا رب اين قلب‌شناسي ز که آموخته بود
آن‌که يوسف به زر ناسره بفروخته بود
گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ
يا رب اين قلب‌شناسي ز که آموخته بود
من غلط بکنم... شما مدیری.... و از جماعت مدیرا باید ترسید....
شبت شیرین!
دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدارا با که این بازی توان کرد؟
سلام آقا مدیر...شبتون ستاره بارون!
تو کز سراي طبيعت نمي‌روي بيرونمن غلط بکنم... شما مدیری.... و از جماعت مدیرا باید ترسید....
شبت شیرین!
دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدارا با که این بازی توان کرد؟
سلام آقا مدیر...شبتون ستاره بارون!
کجا به کوي حقيقت گذر تواني کرد
جمال يار ندارد نقاب و پرده ولي
غبار ره بنشان تا نظر تواني کرد!
سلام آسمان، سلام آقا محسن!
دائم گل این بستان شاداب نمی ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
ياد باد آن‌که ز ما وقت سفر ياد نکرد
به وداعي دل غم‌ديده‌ي ما شاد نکرد!
به وداعي دل غم‌ديده‌ي ما شاد نکرد!
دل چو پرگار به هر سو دورانی می کرد
ودران دایره سرگشته ی پابرجا بود..
مطرب از درد محبت غزلی می پرداخت
که حکیمان جهان را مژه خون پالا بود........
ودران دایره سرگشته ی پابرجا بود..
مطرب از درد محبت غزلی می پرداخت
که حکیمان جهان را مژه خون پالا بود........
تا نباشی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
Similar threads
| Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
|---|---|---|---|---|
|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
|
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |