یارب تو مرا به نفس طناز مده
باهرچه به جز توست مرا ساز نده
من در تو گریزان شدم از فتنه خویش
من آن توام مرا به من باز مده
هر آن کس عاشق است از جان نترسد
یقین از بند و از زندان نترسد
دل عاشق بود گرگ گرسنه
که گرگ از هی هی چوپان نترسد
یارب تو مرا به نفس طناز مده
باهرچه به جز توست مرا ساز نده
من در تو گریزان شدم از فتنه خویش
من آن توام مرا به من باز مده
هر آن کس عاشق است از جان نترسد
یقین از بند و از زندان نترسد
دل عاشق بود گرگ گرسنه
که گرگ از هی هی چوپان نترسد
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
یک دو جامم دی سحرگه اتفاق افتاده بود
وز لب ساقی شرابم دز مذاق افتاده بود
دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با ک این بازی توان کرد
دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام منه دیوانه زدند
در مقامات طریقت هر کجا کردیم سیر
عافیت را با نظر بازی فراق افتاده بود
دست از طلب ندارم تا کام من بر آید
یا تن رسد به جانان یا جان زتن در آید
دلی دارم چو مرغ پا شکسته
چو کشتی بر لب دریا نشسته
همه گویند طاهر تار بنواز
صدا چون می دهد تار شکسته
شب به خیر![]()
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
شب به خیر
[FONT="]رهگذر شاخه نوري كه به لب داشت به تاريكي شنها بخشيد[/FONT]آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوتر های مست
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
رهگذر شاخه نوري كه به لب داشت به تاريكي شنها بخشيد
و به انگشت نشان داد سپيداري و گفت:
نرسيده به درخت،
كوچه باغي است كه از خواب خدا سبزتر است
تا توانی به جهان خدمت محرومان کن
به دمی یا قدمی یا قلمی یا درمی
یادمان باشد فردا حتما
ناز گل را بکشیم
حق به شب بو بدهیم
و نخندیم دگر به تَرَکهای دل هر گلدان
[FONT="]او نیست که در مردمک چشم سیاهم[/FONT][FONT="]نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
او نیست که در مردمک چشم سیاهم
تا خیره شود عکس رخ خویش ببیند
این گیسوی افشان به چه کار ایدم امشب
کو پنجه او تا که در آن خانه گزیند
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی
یـک عاشــقِ پـاک ویـک دلِ زنده کجـاسـت؟
یـک ســوخته بـی فکـرِ پـراکنـده کـجاســت؟
چـون بنـدۀ انـدیشـۀ خـویش انـد همــه
پس در دو جهــان خـــدای را بنـده کجــاســت؟
[FONT="]دعا کن دلم بوی باران بگیرد[/FONT]تن در غم تو در آب منزل دارد
دل آتش سودای تو در دل دارد
جان در طلب تو باد حاصل دارد
پس کیست که او نیل ترا گل دارد
دعا کن دلم بوی باران بگیرد
و این درد جانسوز درمان بگیرد
دعا کن دلم رنگ آیینه گردد
و تنهایی از عشق پایان بگیرد
دلا خو کن ب تنهایی ک از تن ها بلا خیزد
سعادت آن کسی دارد ک از تن ها بپرهیزد
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولهادر دل کردی قصد بداندیشی ما
ظاهر کردی عیب کمابیشی ما
ای جسته به اختیار خود خویشی ما
بگرفت ملالتت ز درویشی ما
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
ک عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
از دیده به جای اشک خون می آید
دل خون شده، از دیده برون می آید
دل خون شد از این غصه که از قصه عشق
می دید که آهنگ جنون می آید
[FONT="]تو همانی که دلم لک زده لبخندش را[/FONT]در دام تو هر کس که گرفتارترست
در چشم تو ای جهان جان خوارترست
آن دل که ترا به جان خریدارترست
ای دوست به اتفاق غمخوارترست
عالی بود!!تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را
قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشت
مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را !![]()
ممنونعالی بود!!
آری آغاز دوست داشتن است.. گرچه پایان راه ناپیداست
من ب پایان دگر نیندیشم.. ک همین دوست داشتن زیباست
شب خوش: )
آری آغاز دوست داشتن است.. گرچه پایان راه ناپیداست
من ب پایان دگر نیندیشم.. ک همین دوست داشتن زیباست
[FONT="]بین من و تو فاصله هاییست ندیده[/FONT]تا بشنیدم که گرمی از آتش تب
گرمی سوی دل بردم و سردی سوی لب
مرگست ندیمم از فراقت همه شب
تب با تو و مرگ با من این هست عجب
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |