در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسّلام
مگر نسیم سحر بوی یار من دارد
که راحت دل امیدوار من دارد
در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسّلام
دردم از یار است و درمان نیز هممگر نسیم سحر بوی یار من دارد
که راحت دل امیدوار من دارد
من همان روز که آن خال بدیدم گفتمدردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
من همان روز که آن خال بدیدم گفتم
بیم آنست بدین دانه که در دام افتم
ماهی که شد به طلعتش افروخته زمین
شاهی که شد به همتش افراخته زمان
[FONT="]نوشتم این غزل نغز با سواد دو دیده[/FONT]
[FONT="]که بلکه رام غزل گردی ای غزال رمیده [/FONT]
هرگز نبری تو نام عاشق
تا دفتر عشق برنخوانی
[FONT="]یار سود از شرفم سر به ثریا و[/FONT][FONT="] دریغا[/FONT][FONT="]
که به پایش سر تعظیم به شکرانه نسودم [/FONT]
مپرسم دوش چون بودی به تاریکی و تنهایی
شب هجرم چه میپرسی که روز وصل حیرانم
شبان آهسته مینالم مگر دردم نهان ماند
به گوش هر که در عالم رسید آواز پنهانم
[FONT=Arial,Bold]
[FONT=Arial,Bold]من در توحل گشتم مرا در خود صدا مي زن[/FONT]
[FONT=Arial,Bold]تا پاسخم را بشنوي پژواك سان اي دوست[/FONT]
[/FONT]
ما را تو بخاطری همه روز
یک روز تو نیز یاد ما کن
نه خود اندر زمین نظیر تو نیست
که قمر چون رخ منیر تو نیست
نه خود اندر زمین نظیر تو نیست
که قمر چون رخ منیر تو نیست
تو وقف خراباتی دخلت می و خرجت می
زین وقف به هشیاران مسپار یکی دانه
ای لولی بربط زن تو مستتری یا من
ای پیش چو تو مستی افسون من افسانه
هرکه ننهادست چو پروانه دل بر سوختن
گو حریف آتشین را طوف پیرامن مکن
نیاید جز خیالت در دل من
بجز یوسف سر زندان که دارد؟
مرا با تو خوش آید خلد، ورنه
غم حور و سر رضوان که دارد؟
دوستان هرگز نگردانند روی از مهر دوست
نی معاذالله قیاس دوست از دشمن مکن
نی باد صبا بودی نی مرغ هوا بودی
از نور خدا بودی در نور خدا رفتی
ای خواجه این خانه چون شمع در این خانه
وز ننگ چنین خانه بر سقف سما رفتی
یا بگدازم چو شمع ، یا بکشندم بصبج
چاره همین بیش نیست سوختن و ساختن
شاید ان روز که سهراب نوشتناقه بیرون رفت و اکنون کوس رحلت میزنند
خیمه بر صحرا زد اینک ساربان بدرود باش
ای که از هجر تو در دریای خون افتادهام
از سرشک دیدهی گوهر فشان بدرود باش
تن زجان و جان زتن مستور نیستشاید ان روز که سهراب نوشت
تا شقایق هست زندگی باید کرد
خبر از دل پر درد گل یاس نداشت
هر گلی هم باشی
چه شقایق جه گه گل میخک و یاس
زندگی اجباری است
تن زجان و جان زتن مستور نیست
لیک کس رادیده جان دستور نیست
در جهان هرکز مشو مدیون احساس کسی
تا نباشد رایگان مهت گروگان کسی
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
پدرت گوهر خود را به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم
شهریار
یکی می پرسد اندوه تو از چیست سببب سازه سکوت مبهمت کیست
یکی می پرسد اندوه تو از چیست سببب سازه سکوت مبهمت کیست
برایش می نویسم صادقانه برای انکه باید باشد و نیست
تلخ مكـن امــيـد من ای شـکر سپيد من
تا نـــدرم ز دســـت تو پيرهن كبود من
دلـبـر و يار من تـويی رونق كار من تـويـی
باغ و بهار من تــويی بهر تو بود بود من![]()
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |