ز دو ديده خون فشانم زغمت شب جداييمـا پـِی ِ سایـۀ سَـروَش به تلاشیم همـه
او ز پنـدار من خسته نهان است هنوز![]()
چه كنم كه هست اينها گل باغ آشنايي
ز دو ديده خون فشانم زغمت شب جداييمـا پـِی ِ سایـۀ سَـروَش به تلاشیم همـه
او ز پنـدار من خسته نهان است هنوز![]()
ز دو ديده خون فشانم زغمت شب جدايي
چه كنم كه هست اينها گل باغ آشنايي
[FONT=times new roman, times, serif]یا رب آن شاه وش ِ ماه رُخ ِ زُهره جَبین[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]دُر یکتــای که و گوهـر یکـدانـۀ کیست[/FONT]
تا شب آن روز رفت کوه به کوه
آمد از جان و از جهان به ستوه
تا چند زنم بروي درياها خشت
بيزار شدم ز بت پرستان و كنشت
خيام كه گفت دوزخي خواهد بود
كه رفت بدوزخ و كه آمد ز بهشت؟؟
ای دوست بیا،که بی تو آرامم نیست
در بزم طرب بی تو می و جامم نیست
کام دل و آرزوی من دیدن توست
جز دیدن روی تو دگر کامم نیست(عراقی)![]()
من غلام قمرم ، غیر ِ قمر هیچ مگو
پیش ِ من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم ؛ نعره مزن ، جامه مدر، هیچ مگو
گفتم ای عشق ، من از چیز دگر می ترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخن های نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که بسر هیچ مگو
قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد
در ره دل چه لطیفست سفر هیچ مگو
گفتم این روی فرشته ست عجب یا بشر است
گفت این غیر فرشته ست و بشر هیچ مگو
گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد
گفت می باش چنین زیر و زبر هیچ مگو
ای نشسته تو در این خانه ی پر نقش و خیال
خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو
گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف ِ خداست؟
گفت این هست ولی جان ِ پدر هیچ مگو
مولوی
وگر طلب کند انعامی از شما حافظ
حوالتش به لب یار دلنواز کنید
یارب آن نو گل خسته که سپردی به منش
میسپارم به تو از دست حسود چمنش
شاد کن جان من، که غمگین است
رحم کن بر دلم، که مسکین است![]()
تلاش ناله ها بیر نگ و بو نیست
نماز ما نماز بی وضونیست
شبی در بزم دل مست عرق شو
مپنداری که چیزی در سبو نیست
تو را با تيشه عشقم ميان مرمر قلبم تراشيدم
ازان پس من تو را چون بت پرستيدم
من آن گلبرگ مغروم که میمیرم ز بی آبی
ولی با خفت و خاری پی شبنم نمی گردم
تا که بودیم نبودیم کسی
کشت ما را غم بی هم نفسی
تا که رفتیم همه یار شدند
خفته ایم و همه بیدار شدند
قدرآینه بدانیم چو هست
نه در ان وقت که آیینه شکت
در این سرای بی کسی کسی به در نمی زندتا چشمم اوفتاد به شاهین زلف تو
عنقای عشق بر سر من آشیانه کرد
در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود[FONT=times new roman, times, serif]در ازل پـرتــو حُـسـنت ز تجَـلـّی دَم زد[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]عـشـق پیـدا شـد و آتش به همه عالم زد[/FONT]
دستم نداد قوت رفتن به پيش يار[FONT=times new roman, times, serif]در ازل پـرتــو حُـسـنت ز تجَـلـّی دَم زد[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]عـشـق پیـدا شـد و آتش به همه عالم زد[/FONT]
مـا پـِی ِ سایـۀ سَـروَش به تلاشیم همـهدستم نداد قوت رفتن به پيش يار
چندي به پاي گشتم و چندي به سر شدم
زيركي را گفتم اين احوال بين خنديد و گفتمـا پـِی ِ سایـۀ سَـروَش به تلاشیم همـه
[FONT=times new roman, times, serif]او ز پنـدار من خسته نهان است هنوز[/FONT]
زيركي را گفتم اين احوال بين خنديد و گفت
صعب روزي بوالعجب كاري پريشان عالمي
سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل
شاه تركان فارغست از حال ما كو رستمي
روز هجران و شب فرقت یار آخر شد[FONT=times new roman, times, serif]یار آن بُوَد که صبر کند بر جفای یار[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]ترک رضای خویش کند بر رضای یار[/FONT]
روز هجران و شب فرقت یار آخر شد
زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |