در پرده سوزم همچو گل، در سینه جوشم همچو مللاله ی این باغ هیچ داغ ندارد
زآن دل من هیچ میل باغ ندارد
من شمعِ رسوا نیستم، تا گریه در محفل کنم
در پرده سوزم همچو گل، در سینه جوشم همچو مللاله ی این باغ هیچ داغ ندارد
زآن دل من هیچ میل باغ ندارد
در پرده سوزم همچو گل، در سینه جوشم همچو مل
من شمعِ رسوا نیستم، تا گریه در محفل کنم
من گریه ندیده ام بدین بوالعجبی
کز دیده بجای آب آتش بارد
مگو رفتم که بی شمع وجودت
دگر در خانه ام نور و صفا نیست
منم آن شمع که در آتش غم سوخت و لیک
شکوه از سوز دل خویش به بیگانه نکرد
ماه خفت و شمع مرد و صبحگاه آمد پدید
باز با یاد تو چشم اشکباری داشتم
من خاکم و من گردم، من اشکم و من دردممرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
من خاکم و من گردم، من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری،تو عشقی و تو جانی
یا رب آن آهوی مشکین به ختن بازرسان
وان سهی سرو خرامان به چمن بازرسان
من زمزمۀ عودم، تو زمزمه پردازیندارم دستت از دامن بجز در خاک و آن دم هم
که بر خاکم روان گردی به گرد دامنت گردم
من زمزمۀ عودم، تو زمزمه پردازی
من سلسلۀ موجم، تو سلسلۀ جنبانی
دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمیارزد
به می بفروش دلق ما کز این بهتر نمیارزد
ترحمی ، که ز طوفانِ اشک و آه چو شمعدل به غمش بود شاد، رفت غمش هم ز دل
غم چه کند در دلی کان همه سودا گرفت؟
دیدهی گریان مگر بر جگر آبی زند؟
کاتش سودای او در دل شیدا گرفت
ترحمی ، که ز طوفانِ اشک و آه چو شمع
در آب و آتشم، از پای تا به سر بی تو
ترحمی ، که ز طوفانِ اشک و آه چو شمع
در آب و آتشم، از پای تا به سر بی تو
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه ی همسایه
سیب را دزدیدم
دوستان ببخشی د که این شعر رو نصفه نوشتم.
حالا شما بپذیرین دیگه.
دل این دوست عزیزتونو نشکنین.
مرسی.
مرغان دل چو دانه ی خال تو دیده اند
برگرد آشیانه ی خود پر نمیزنند
با درود
در کنج خرابات یکی مغبچه دیدیم در پیش رخش سر بنهادیم دگربار
عراقی
دریا دلان،ز فتنۀ ایام فارغندتــو را نادیــــــدن ما غـم نباشد
که در خیلت به از ما کم نباشد
![]()
تا دل هر زه گرد من رفت به چين زلف اودریا دلان،ز فتنۀ ایام فارغند
دریایِ بیکران، غمِ طوفان نداشته است
"رهی"
در پیشِ بیدردان چرا ، فریادِ بی حاصل کنم؟تا دل هر زه گرد من رفت به چين زلف او
زان سفر دراز خود عزم وطن نمي كند
در پیشِ بیدردان چرا ، فریادِ بی حاصل کنم؟
گر شکوه ای دارم ز دل ، با یارِ صاحب دل کنم
تابد فروغِ مهر و مه از قطره هایِ اشکمست شو تا كه نظر بازي رندانه ترا
گويد اي سوخته دل ظاهر و پنهان اينجاست
کنار نام تو لشگر گرفت کشتی عشقتابد فروغِ مهر و مه از قطره هایِ اشک
بارانِ صبحگاه ، ندارد صفایِ اشک
کنار نام تو لشگر گرفت کشتی عشق
بیا که نام تو آرامشیست طوفانی قیصر امین پور
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |