مر مر
عضو جدید
تو به هنگام وفا گر چه ثباتیت نبودمست شو تا كه نظر بازي رندانه ترا
گويد اي سوخته دل ظاهر و پنهان اينجاست
می کنم شکر که بر جرم دوامی داری حافظ
تو به هنگام وفا گر چه ثباتیت نبودمست شو تا كه نظر بازي رندانه ترا
گويد اي سوخته دل ظاهر و پنهان اينجاست
یا ز رۀ وفا بیا ، یا ز دلِ رهی بروکنار نام تو لشگر گرفت کشتی عشق
بیا که نام تو آرامشیست طوفانی قیصر امین پور
دل شکسته ما را مزن به سنگ قفایک عمر گریه کردم ای آسمان روا نیست
دردانهام ز چشم گریان من بیفتد
ماهم به انتقام ظلمی که کرده با من
ترسم به درد عشق و هجران من بیفتد
می گذشت از سر بازار سحر خیزان دوشیا ز رۀ وفا بیا ، یا ز دلِ رهی برو
سوخت در انتظارِ تو ، جانِ به لب رسیده ام
از گل شنیدم بویِ او ، مستانه رفتم سویِ اودل شکسته ما را مزن به سنگ قفا
درست باش خدا نشکند سبوی تو را اخوان ثالث
مردم چشمم به خون آغشته شداز گل شنیدم بویِ او ، مستانه رفتم سویِ او
تا چون غبارِ کویِ او ، در کویِ جان منزل کنم
مردم چشمم به خون آغشته شد
در کجا این ظلم با انسان کنند
دانم که آن سروِ سهی ، از دل ندارد آگهیمردم چشمم به خون آغشته شد
در کجا این ظلم با انسان کنند
منگر رنج و بلا را بنگر عشق و ولا رادست شستم ز دل و دیده خونبار ولیکن
نقش رخسار تو از لوح دل و دیده نشستم
گفتی از چشم خوش دلکش من نیستی آگه
بدو چشمت که ز خود نیستم آگاه که هستم
میزنی تو زخمه و بر میروددانم که آن سروِ سهی ، از دل ندارد آگهی
چند از غمِ دل چون رهی، فریاد بی حاصل کنم
بستاند ای سروِ سهی ، سودایِ هستی از رهیمیزنی تو زخمه و بر میرود
تا به گردون زیر و زارم روز و شب
آن کس که ترا نقش کند او تنها
تنها نگذاردت میان سودا
در خانه تصویر تو یعنی دل تو
بر رویاند دو صد حریف زیبا
میدهم مستی به دلها ، گر چه مستورم ز چشماشک آلوده ما گر چه روان است ولي
به رسالت سوي او پاک نهادي طلبيم
لذت داغ غمت بر دل ما باد حرام
اگر از جور غم عشق تو دادي طلبيم
آه سعدی اثر کند بر سنگآن کس که ترا نقش کند او تنها
تنها نگذاردت میان سودا
در خانه تصویر تو یعنی دل تو
بر رویاند دو صد حریف زیبا
وان دفع گفتنت که برو شه به خانه نیستمی خوام به سردی شبام بخندم......می خوام به پوچیه فردام بخندم
وقتی میبینم که نمیای..............تو اوجه گریه هام می خواهم بخندم
می خوام داد بزنم تنهای تنهام.......می خوام وقتی میگم تنهام بخندم
منم تو شهر غم زندونه ی تو............... غمو غصه ی دلم ارزونیه تو
رهی ، تا چند سوزم در دلِ شبها چو کوکبهاآه سعدی اثر کند بر سنگ
نکند بر تو سنگدل تاثیر
میدان خوشست ای ماهرو با گیر و دار ماه و تومیدهم مستی به دلها ، گر چه مستورم ز چشم
بویِ آغوشِ بهارم ، در چمن پبچیده ام
دریا دلان ، ز فتنۀ ایام فارغندمیدان خوشست ای ماهرو با گیر و دار ماه و تو
ای هر که لنگست اسب او لنگان ز میدان میرود
در خوردنم ذوقی دگر در رفتنم ذوقی دگربستاند ای سروِ سهی ، سودایِ هستی از رهی
یغما کند اندیشه را ، دور از بد اندیشم کند
دل اگر از من گریزد ، وایِ مندر خوردنم ذوقی دگر در رفتنم ذوقی دگر
در گفتنم ذوقی دگر باقی بر اینسان میرود
شبتان خوش بدرود.
لبش میبوسم و در میکشم میدل اگر از من گریزد ، وایِ من
غم اگر از دل گریزد ، وایِ دل
شب خوش دوستِ عزیز
یاری که داد بر باد آرام و طاقتم رالبش میبوسم و در میکشم می
به آب زندگانی برده ام پی
نه رازش میتوانم گفت با کس
نه کس را میتوانم دید با وی
یاری که داد بر باد آرام و طاقتم را
ای وای اگر نداند قدرِ محبتم را
ما به آن گل ، از وفایِ خویشتن دل بسته ایمدر عالم گل گنج نهانی مائیم
دارندهی ملک جاودانی مائیم
چون از ظلمات آب و گل بگذشتیم
هم خضر و هم آب زندگانی مائیم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |