زیر زلف تو اگر شمس رخت جلوه کند
آتش رشک تو بر خرمن ماه اندازد
دم مزن گر همدمی میبایدت
خسته شو گر مرهمی میبایدت
تا در اثباتی تو بس نامحرمی
محو شو گر محرمی میبایدت
زیر زلف تو اگر شمس رخت جلوه کند
آتش رشک تو بر خرمن ماه اندازد
دم مزن گر همدمی میبایدت
خسته شو گر مرهمی میبایدت
تا در اثباتی تو بس نامحرمی
محو شو گر محرمی میبایدت
دم مزن گر همدمی میبایدت
خسته شو گر مرهمی میبایدت
تا در اثباتی تو بس نامحرمی
محو شو گر محرمی میبایدت
تا چشم بر ندوزی از هر چه در جهان است
در چشم دل نیاید چیزی که مغز جان است
درین کنج غم آباد نشانش نتوان دیدتنها کسی که خوب مرا درک میکند
یک روز زادگاه مرا ترک میکند
درین کنج غم آباد نشانش نتوان دید
اگر طالب گنجید به ویرانه بگردید
کلید در امید اگر هست شمایید
درین قفل کهن سنگ چو دندانه بگردید
دین و دل و هوش من هر سه به تاراج برد
دل که از ناوک مژگان تو در خون میگشت
باز مشتاق کمن خانه ابروی تو بود
دین و دل و هوش من هر سه به تاراج برد
جان و تن و هرچه بود جمله به یغما گرفت
هجر مگر در جهان هیچ کسی را نیافت
کز همه واماندهای، هیچکسی را گرفت
دین و دل و هوش من هر سه به تاراج برد
جان و تن و هرچه بود جمله به یغما گرفت
هجر مگر در جهان هیچ کسی را نیافت
کز همه واماندهای، هیچکسی را گرفت
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم نتوانم
فریدون مشیری[/quote
منم به روی تو حیران و آن کسان که نباشند
غریب بی بصرانند بهتر ان که نباشند
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم نتوانم
فریدون مشیری
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتمحذر از عشق ندانم نتوانم
فریدون مشیری[/quote
منم به روی تو حیران و آن کسان که نباشند
غریب بی بصرانند بهتر ان که نباشند
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
در میان من و تو فاصله هاستبه عنوان اولین پستم توی این فروم:
در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد.........کس جای در این خانه ویرانه ندارد
به عنوان اولین پستم توی این فروم:
در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد.........کس جای در این خانه ویرانه ندارد
دریغا برگ عمرت رفت بر باد
دمی ناکرده خود را از جهان شاد
در میان من و تو فاصله هاست
گاه می اندیشم،
-می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
در این پیاله ندانم چه ریختی،پیداست
که خوش به جان هم افتاده اند آتش و آب
شبِ عاشقانِ بیدل چه شبِ دراز باشدبست زبان شکوه ام لب به سخن گشادنش
عذر عتاب گفتن و مژده لطف دادنش
شبِ عاشقانِ بیدل چه شبِ دراز باشد
تو بیا کز اولِ شب درِ صبح باز باشد
شۀ شمشاد قدان ،خسروِ شیرین دهناندرون خسته دل مخراش و مخروش
چو دیگ پخته شو تا کی زنی شوش
درون خسته دل مخراش و مخروش
چو دیگ پخته شو تا کی زنی شوش
از گل شنیدم بویِ او،مستانه رفتم سویِ اوشگفت آنکه دنی زادگان دنیایند
تمام زاده دهر و برادر دنیا
از گل شنیدم بویِ او،مستانه رفتم سویِ او
تا چون غبارِ کویِ او،در کویِ جان منزل کنم
تا نبیند آهِ من ،بر من دلش سوزد؟نسوزدمرا اول سخن با تو ز ذات است
به آخر ماجرا اندر صفات است
درا که در تن خسته روان دراید باز بیا که در تن مرده روان دراید بازتا نبیند آهِ من ،بر من دلش سوزد؟نسوزد
سنگ تا آتش نبیند،در گداز آید؟نیاید
ز درد عشق تو با کس حکایتی که نکردمدرا که در تن خسته روان دراید باز بیا که در تن مرده روان دراید باز![]()
من نیستم چون دیگران بازیچه ی بازیگرانمرامی بینی وهردم زیادت می کنی دردم تورامی بینم ومیلم زیادت می شود هردم![]()
من نیستم چون دیگران بازیچه ی بازیگران
اول به دام آرم تو را وانگه گرفتارت شوم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |