ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی
وانگه برو که رستی از نیستی و هستی
یار احوال دل از من پرسید
غنچه لاله به دستش دادم
ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی
وانگه برو که رستی از نیستی و هستی
من از روییدنِ خارِ سرِ دیوار دانستمیار احوال دل از من پرسید
غنچه لاله به دستش دادم
الا يا ايها الساقي ادر كاسا ونا ولهامن از روییدنِ خارِ سرِ دیوار دانستم
که ناکس ،کس نمی گردد بدین بالا نشینی ها
ای که از کوچه معشوقه ما می گذری...الا يا ايها الساقي ادر كاسا ونا ولها
كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكلها
از گل شنیدم بویِ او،مستانه رفتم سویِ اوالا يا ايها الساقي ادر كاسا ونا ولها
كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكلها
من نیستم چون دیگران بازیچه ی بازیگراناز گل شنیدم بویِ او،مستانه رفتم سویِ او
تا چون غبارِ کویِ او،در کویِ جان منزل کنم
"رهی"
من كه ميدانم شبي عمرم به پايان مي رسدمن نیستم چون دیگران بازیچه ی بازیگران
اول به دام آرم تو را وانگه گرفتارت شوم
از گل شنیدم بویِ او،مستانه رفتم سویِ او
تا چون غبارِ کویِ او،در کویِ جان منزل کنم
"رهی"
مرحبا قاصد بگو آن شوخ بی پروا چه گفت
از من شویده خال بی سرو بی پا چه گفت
از گل شنیدم بویِ او،مستانه رفتم سویِ او
تا چون غبارِ کویِ او،در کویِ جان منزل کنم
"رهی"
مرده بدم زنده شدم،گریه بدم خنده شدمالا اي همنشين دل كه يارانت برفت از ياد
مرا روزي مباد اندم كه بي ياد تو بنشينم
ز بس در دل گلِ یادت شکوفاستياد داری كه ز من خنده كنان پرسيدی
چه ره آورد سفر دارم از اين راه دراز؟
چهره ام را بنگر تا بتو پاسخ گويد
اشگ شوقی كه فرو خفته به چشمان نياز
چياد داری كه ز من خنده كنان پرسيدی
چه ره آورد سفر دارم از اين راه دراز؟
چهره ام را بنگر تا بتو پاسخ گويد
اشگ شوقی كه فرو خفته به چشمان نياز
در چمن پروانه ای آمد ولی ننشسته رفتچ
ز روز محشر گفت زاهد
حدیثی از شب کوتاه من بود
در بیابانِ جنون سرگشته ام چون گردباددرين سراي بي كسي كسي به در نميزند
ز دشت پر ملال ما پرنده پر نميزند
در بیابانِ جنون سرگشته ام چون گردباد
همرهی باید مرا،مجنونِ صحرا گرد کو؟
دل بردی از من به یغما ای ترکِ غارتگرِ منتا زهره و مه در آسمان گشت پديد
بهتر ز مي ناب کسي هيچ نديد
من در عجبم ز ميفروشان کايشان
به زانکه فروشند چه خواهند خريد
مشو خاموش ای شمع و بسوز امشب به بزمِ مندر انجا بر فراز قله کوه
دو پایم خسته از رنج دویدن
بخود گفتم که درین اوج دیگر
صدایم را خدا خواهد شنیدن
بسوی ابرهای تیره پرزد
نگاه روشن امیدوارم
ز دل فریاد کردم که ای خداوند
من او را دوست دارم دوست دارم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |