وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست
خروش موج با من می کند نجوا
که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت
مرا آن دل که بر دریا زنم نیست
ز پا این بند خونین بر کنم نیست
امید آنکه جان خسته ام را
به آن نادیده ساحل افکنم نیست
یکی آید به پیش یکی آید زپس پس بباید با شتاب و چابک وبی ترس و لرز گام برداری در این راه حیات ... در میان این ره پرپیچ و خم، گه از رفتن باز مانی ، ناتوان در هر قدم ; در شگفت از آن همه گلهای خوش، آرزو داری که هر یک را ببویی ، پس نباید پر غضب خود را ملامت کنی گوته