تا نگار من ز محفل پای در محمل نهاد
داغ حسرت عاشقان را سر به سر بر دل نهاد
در دهر چو آواز گل تازه دهند
فرمای بتا که می به اندازه دهند
از حور و قصور و ز بهشت و دوزخ
فارغ بنشین که آن هر آوازه دهند
تا نگار من ز محفل پای در محمل نهاد
داغ حسرت عاشقان را سر به سر بر دل نهاد
در دهر چو آواز گل تازه دهند
فرمای بتا که می به اندازه دهند
از حور و قصور و ز بهشت و دوزخ
فارغ بنشین که آن هر آوازه دهند
دم اسپ ناپاک چنگش گرفت / دو لشکر بدو مانده اندر شگفت
زمانی همی داشت تا شد غمی / ز بالا بزد خویشتن بر زمی
بیفتاد زو ترگ و زنهار خواست / تهمتن ورا کرد با خاک راست
تا راه قلندری نپویی نشود
رخساره بخون دل نشویی نشود
سودا چه پزی تا که چو دلسوختگان
آزاد به ترک خود نگویی نشود
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادندما را به جز خیالت فکری دگر نباشد
در هیچ سر خیالی، زین خوب تر نباشد
![]()
دوش آگهی ز یار سفرکرده داد باددوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب اب حیاتم دادند
دوش آگهی ز یار سفرکرده داد باد
من نیز دل به باد دهم، هر چه باد باد
| Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
|---|---|---|---|---|
|
|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
|
|
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |