مشاعرۀ سنّتی

یکی از بچه ها

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا نگار من ز محفل پای در محمل نهاد
داغ حسرت عاشقان را سر به سر بر دل نهاد

در دهر چو آواز گل تازه دهند

فرمای بتا که می به اندازه دهند


از حور و قصور و ز بهشت و دوزخ

فارغ بنشین که آن هر آوازه دهند
 

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در دهر چو آواز گل تازه دهند

فرمای بتا که می به اندازه دهند


از حور و قصور و ز بهشت و دوزخ

فارغ بنشین که آن هر آوازه دهند

دم اسپ ناپاک چنگش گرفت / دو لشکر بدو مانده اندر شگفت
زمانی همی داشت تا شد غمی / ز بالا بزد خویشتن بر زمی
بیفتاد زو ترگ و زنهار خواست / تهمتن ورا کرد با خاک راست
 
آخرین ویرایش:

یکی از بچه ها

عضو جدید
کاربر ممتاز
دم اسپ ناپاک چنگش گرفت / دو لشکر بدو مانده اندر شگفت
زمانی همی داشت تا شد غمی / ز بالا بزد خویشتن بر زمی
بیفتاد زو ترگ و زنهار خواست / تهمتن ورا کرد با خاک راست

تا راه قلندری نپویی نشود

رخساره بخون دل نشویی نشود


سودا چه پزی تا که چو دلسوختگان

آزاد به ترک خود نگویی نشود
 

lilium.y

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا راه قلندری نپویی نشود

رخساره بخون دل نشویی نشود


سودا چه پزی تا که چو دلسوختگان

آزاد به ترک خود نگویی نشود
:gol:
دیریست حسرتِ تو به جانم نشسته است
چون استخوان به چشمم و چون خار در گلو...
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقت شرعی ، لطف کن از پیش مسجد رد نشو
موجبات سستی
ایمان مردم می شود ...
.........................................................................«جواد منفرد»

 

یکی از بچه ها

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوش آگهی ز یار سفرکرده داد باد
من نیز دل به باد دهم، هر چه باد باد

دی کوزه‌گری بدیدم اندر بازار

بر پاره گلی لگد همی زد بسیار


و آن گل بزبان حال با او می‌گفت

من همچو تو بوده‌ام مرا نیکودار
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
يا سر بنهي به جور و بيداد
يا قصه عشق در نوردي
اي سيم تن
سياه گيسو
كز فكر سرم سپيد كردي
صلح است ميان كفر و اسلام
با مـا تـو هنـــوز در نبــــردي ..!؟
 

lilium.y

عضو جدید
کاربر ممتاز

یــک تــار مــوی او بــه دو عــالـم نـمـیـدهـنـد
بـا عـشـقـش ایـن مـعـامـلـه گفتیم و سرگرفت...
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو می دانی که غیر از تو نوشتن
برای حال این دفتر خراب است

نمی خندی به این ابیات ساده
و میدانی که هجر تو عذاب است

و از تو ساده و بی پرده گفتن
برایم خوردن یک جرعه آب است

 

lilium.y

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا دلی آتش نگیرد حرف جانسوزی نگوید
حال ما خواهی اگر از گفته ما جستجو كن
 

pearan

عضو جدید
کاربر ممتاز
نادر گرفت دامن سودای وصلشان
دستی که عاقبت نه به دندان گزیده‌اند

بر خاک ره نشستن سعدی عجب مدار
مردان چه جای خاک که بر خون طپیده‌اند
 

pearan

عضو جدید
کاربر ممتاز
مثال راکب دریاست حال کشته عشق
به ترک بار بگفتند و خویشتن رستند
 

بیا1

عضو جدید
دیدگانم هم چو دالان های
تار گونه هایم هم چو مرمرهای سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد
 

pearan

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیریست که سعدی به دل از عشق تو می‌گفت
این بت نه عجب باشد اگر من بپرستم

بند همه غم‌های جهان بر دل من بود
دربند تو افتادم و از جمله برستم
 

حميدرن

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من از ناخفتن شب مست مانده

چو شمشیری قلم در دست مانده




بدین دل کز کدامین در در آیم


کدامین گنج را سر برگشایم




چه طرز آرم که ارز آرد زبان را

چه برگیرم که در گیرد جهان را

«خسرو و شیرین-نظامی»
 

بیا1

عضو جدید
لكنت گرفته بود و پر از التهاب شد
دختر بدون هيچ دليلي مجاب شد.

دوست عزیز با "الف" باید جواب می دادید
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا